بزرگترین مجموعه سخنان کوتاه و فلسفی با تاکید بر : FRIEDRICH VILHELM NIETZSCHE
**************************************/OMID AZIMI Private WEB Www.TOJIH.Lxb.ir

34 جمله کوتاه در باب موفقیت از زبان نیچه . . .

١- ...در باد تُف مکنید!

 2-تو باید بر خود و فضیلت هایت مسلّط باشی... 

3-پوینده ی راه شناخت باید بیاموزد که کوه هایی پدید آورد! آیا می دانستید که تنها جا به جا کردن کوه ها کاری اندک است؟

«چنین گفت زرتشت-بخش دوّم»

4-جرأت کنید و به خود باور آورید.- به خود و اندرونه ی خود! کسی که به خود باور ندارد پیوسته دروغ می گوید.

«چنین گفت زرتشت-بخش دوّم»

5-کسی که در آتش حسد بسوزد ، سرانجام همچون کژدم نیش زهرآهگینش را بر خود فرو می کند.

«چنین گفت زرتشت-بخش اوّل»

6-به خویشتن یاری برسان ، تا همگان به تو یاری رسانند. این اصل محبت به دیگران است.

«شامگاه بُتان-بند 9» 

7- اگر قرار است خدمتکار باشی ، کسی را پیدا کن که از خدمتِ تو به بهترین نحو بهره جوید!

«چنین گفت زرتشت-بخش دوّم»

 

8- با افرادی که از امور شخصی شرمی ندارند ، اصلاً نباید آمد و شد کرد.

«انسانی بسیار انسانی-ج239،1،2»

 

9-زندگی تا حد ممکن بی پیرو.- ارزش کم پیروان ما را زمانی در می یابی که دیگر پیرویِ یکی از پیروان نباشی.

«انسانی بسیار انسانی-ج367،1،2»

 

10- تنها باید خصمی داشته باشید که شایسته ی نفرت باشد ، ولی نه خصمی برای تحقیر . باید به خصم خویش افتخار کرد.

«چنین گفت زرتشت-بخش سوّم»

 

11-ای دوست به شرفم سوگند نه شیطانی است و نه دوزخی، روانت از تن‌ات نیز زودتر خواهد مرد پس دیگر از هیچ‌چیز نترس!

«پیشگفتار چنین گفت زرتشت-بخش ششم»

 

12-شهامت، کسی دارد که ترس را بشناسد و آن را مغلوب خود سازد.

13- برای این که بت‌پرست نباشی کافی نیست بت‌ها را بشکنی، باید روح بت پرستی را در خود بکُشی.

14-برای این که خوب زندگی کنی باید خودت را بالای زندگی نگاه داری، پس بیاموز که همیشه بالا روی و بیاموز که همیشه به پائین نگاه کنی.

15-فراموش نکنید!- هر چه بالاتر رویم ، از دیدگانِ آنانی که نمی توانند پرواز کنند ، کوچک تر می شویم.

«سپیده دم-بند 574»

 

16- وقتی به کاری مصمم شدی، دیگر درهای شک و تردید را از هر سو ببند.

١٧- آنچه هستی باش.

١٨- آموزه ام این است : کسی که می خواهد روزی پرواز بیاموزد باید نخست ایستادن و دویدن و جهش و بالا رفتن و پایکوبی را یاد بگیرد. پرواز را نمی توان با پرواز آموخت.

«چنین گفت زرتشت-بخش سوّم»

١٩-سپاسگزار باش!-دستاوردِ بزرگ انسان تاکنون آن بوده است که ما دیگر از حیوانات وحشی ، وحشیان ، ایزدان و رویاهای خود نباید بهراسیم.

«سپیده دم-بند5»

 

٢٠-درمان پریشانی.- بهترین وسیله برای یاریِ مردمانِ بسیار پریشان و آرام ساختن آنان ، تنها ستایش مصممانه آن ها است.

21- باید زندگی را به همان سان وداع گفت که اُدیسه با نوسیکا خداحافظی کرد ، یعنی بیشتر دعاگو بود تا دلباخته. 

22- چگونه باید سنگ شد.- آرام ، آرام سخت شدن به سان گوهر و در نهایت خاموش و برای شادکامی ابدی بی حرکت ماندن. 

23- هدف و راه0- بسیاری سرسختانه بر همان راهی پُتک می فشارند که زمانی آن را برگزیده اند و اندک افرادی هستند که برای دستیابی به هدف خویش سرسختی کنند. 

24- نه قدرت ، بلکه تداوم احساسِ تعالی ، انسان های متعالی پدید می آورد.

 25- مهر تآیید آزادی به دست آمده چیست؟- دیگر از خویشتن شرم نداشتن. 

26-...کسانی که با آنان سخن می گویی ، باید بزرگ باشند و بالیده.

27-کارهای بزرگ نیازمند آن است که در آن باره اصلاً سخن نگوییم یا بزرگ سخن گوییم ، بزرگ. 

28-بد با تقلید کسب احترام می کند و خوب از احترامش کاسته می شود ، به خصوص در هنر. 

29- حال تمام امور به کام من است و دیگر هر تقدیری را دوست می دارم ، کیست که بخواهد تقدیر من باشد؟ 

30-آدمی زمانی با شخصیت تر به نظر می رسد که بیشتر از حال و هوایِ درونیِ خود پیروی کند تا در پیِ پیروی  از اصول خود باشد. 

31- آن کس که به آرمان خویش دست یابد ، از آن نیز فراتر خواهد رفت.

32-اصلاً درباره خویش سخن نگفتن ، از والاترین ریاکاری ها است. 

33- خاموش ترین کلام هایند که طوفان می زایند. اندیشه هایی که با گام کبوتر می آیند جهان را رهبری می کنند. 

34-ستایشِ ویژگی یا هنر ممکن است چنان مهیب باشد که ما را از تلاش برای تصاحبِ آن باز دارد.






BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه با گزیده گویی هاش غوغایی به راه انداخته،منتقدینش این جملات رو پراکنده و متناقض می دونن که به ایجاد هیچ سیستم و نظام فلسفی یی نمی انجامه و تنها قطعیت و ساطوری بودن آن منجر به رژیم های توتالیتر و فاشیستی میشه.اما نیچه شناسان پاسخ دادند که اساسا تفکر نیچه بنیان فکنه و هیچ نظامی رو برنمیتابه.نیچه عمدا چنین متناقض و البته قاطع حرف زده چرا که نمی خواسته با هیچ ایدئولوژی یی خودشو محدود کنه .نیچه میگه:"اگر برای حل کردن مساله دو راه حل وجود داشته باشد.من همیشه به راه سوم متوسل می شوم."(واپسین شطحیات-نیچه-حامد فولادوند).همین امر اندیشه های نیچه رو سخت گمراه کننده و خطر آفرین میکنه و خطر افتادن در تالاب افراط و تفریط رو زیاد.واسه همینم به قول دکتر ضیمران "ابتدا باید با پیش زمینه های رویکردش آشنا بود بعد به خوانش و نهایتا برداشت دست زد." نیچه میگه باید از انسان عبور کرد و به ابرمرد رسید. به نظر من،این ابرمرد نیچه،کسی مثه سوپرمن یا اسپایدرمن نیست که بیاد به نجات آدمای ناتوان و بیجاره و اونا رو از بند شر و گرفتاری رها کنه. اصلا اون یک شخص خاص نیست که همه باید منتظر ظهورش باشن بلکه این ابرمرد یا بهتر بگم ابرانسان،جنبه ی فردی داره و بصورت بالقوه در درون هر انسان وجود داره که باید بیدار بشه.تاریخ نشون داد که نازی های چطور این اندیشه ی انسان برتر رو بردن تو سیاست و هیتلر رو همون ابرمرد نیچه معرفی کردن و فاشیسم رو با مهر تأیید نیچه دادن بیرون. 

 

نیچه با گزیده گویی هاش،ایجاز در زبان آلمانی رو به کمال می رسونه.خود نیچه باور داره که در این فقره، فقط هاینریش هاینه ی شاعر به این مهم رسیده.به قول دکتر سعید فیروزآبادی جملات نیچه،تندرگونه ست:در عین کوتاهی،قدرتمندانه،سهمگین و تأثیرگذاره.برای همینم نیچه با اما و اگر کاری نداره،نیچه اعلام میکنه و میگذره(ویل دورانت-تاریخ فلسفه).دوستی می گفت:«نیچه،جملاتشو پرت میکنه تو صورتت!!می خوای قبول کن می خوای قبول نکن!»من قدرت پشت این جملات رو برای خودم سازنده یافتم.قدرتی که شجاعت و جسارت ورود به مهلکه های درون و مواجهه با خطراتشو رو بهم میده.

 

در اینجا گزیده گویی های نیچه رو بر اساس موضوعات مختلفی چون عشق،هنر،حقیقت و ... اووردم و منبعش رو هم انتها می تونین ببینین.

 


حقیقت (Wahrheit)

« می خواهم یک بار برای همیشه از بسیاری چیزها بی خبر باشم.- حکمت شناخت را هم محدود می کند.»

*شامگاه بُتان، بند 5

 

«  آیا ممکن است خر تراژیک باشد؟- آن که زیر باری نابود شود که نه توانِ حمل آن را دارد و نه پایین انداختنِ آن؟... این همان فیلسوف است.»

* شامگاه بُتان،  بند 11

 

« حاصل تجربه.- نابخردی هر امری دلیلی برای ردّ هستی آن نیست ، بلکه شرطی برای وجود آن است.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، بند 11

 

« حقیقت.- دیگر اکنون کسی به دلیل حقایق مهلک نمی میرد ، زیرا پادزهرهای بسیاری وجود دارد.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، بند 516

 

«  در ردّ خیال پردازان.- خیال پرداز حقیقت را نزد خویش انکار می کند و دروغگو این کار را فقط نزد دیگران انجام می دهد.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1، 6

 

«حقیقت ایزدی کنار خویش نمی خواهد.- باور به حقیقت با شک به تمام حقیقت های باور شده تا آن زمان آغاز می گردد

    * انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1، 20

 

« وارونگی.- اگر حقایق را وارونه جلوه دهیم ، معمولاً خود در نمی یابیم که عقل ما نیز خلاف آنچه باید باشد ، وارونه عمل می کند.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1، 208

 

« خطر زبان برای آزادی معنوی.- هر وازه نوعی پیش داوری است.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 2، 55

 

« آری ، اندیشه چیزی است و عمل چیزی دیگر و تصویر این عمل چیزی متفاوت. چرخِ علیّت بین آنان نمی چرخد.»

*چنین گفت زرتشت، کتاب اول

« پوینده ی راه شناخت باید بیاموزد که کوه هایی پدید آورد! آیا می دانستید که تنها جا به جا کردن کوه ها کاری اندک است؟»

*چنین گفت زرتشت، کتاب دوم

 

« جرأت کنید و به خود باور آورید.- به خود و اندرونه ی خود! کسی که به خود باور ندارد پیوسته دروغ می گوید.»

*چنین گفت زرتشت، کتاب دوم

 

« از راه ها و شیوه های گوناگون به حقیقت خویش دست یافتم و تنها از یک نردبان بالا رفتم تا دوردست های خویش را ببینم.»

*چنین گفت زرتشت، کتاب سوم

 

« روزی را که در آن دست کم یک بار پایکوبی نکنیم ، بر باد رفته می پنداریم و هر حقیقتی که با آن هیچ نخندیده ایم ، دروغ می دانیم.»

*چنین گفت زرتشت، کتاب سوم

 

«  معیار حقیقت ، فزونی قدرت است.»

*آثار بر جا مانده ، 534

 

« غیر بشری.- هر کس ژرف تر بیندیشد ، می داند که پیوسته حق با او نیست ، حال هر رفتار و هر قضاوتی هم می خواهد داشته باشد.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 518

 

« به چه باور داری؟- به این که وزن تمام امور را باید دوباره سنجید.»

* دانش شاد ، بند 269

 

« « شناخت به خاطر خودِ شناخت».- این واپسین دامی است که اخلاق می گسترد و آدمی نیز سراپا اسیر آن می شود.»

* فراسوی نیک و بد ، بند 64

 

« مُردن در اقیانوس از فرط تشنگی بس هراس انگیز است. آیا ناگزیرید بر حقیقت چنان نمک بپاشید که دیگر تشنگی را رفع نکند؟»

* فراسوی نیک و بد ، بند 81

 

« نا حقیقت را شرط زندگی دانستن ، یعنی به شیوه ای خطرناک در برابر احساس های معمول در باب ارزش ها مقاومت کردن و هر فلسفه ای که جسارت چنین کاری راداشته باشد ، یکه و تنها به فراسوی نیک و بد گام نهاده است. »

     * فراسوی نیک و بد ، بند 4

 

« برای رسیدن به حقیقت باید گام به گام در راه آن جنگید ، و نیز آنچه نزد دل های ما عزیز است ، و آنچه به عشق و اعتماد ما به زندگانی وابسته است باید در این راه قربانی شود . در این راه ، یزرگی روح ضروری است : خدمت به حقیقت دشوارترینِ خدمت هاست. »

     * دجّال ، بند 50

 

« ممکن است عقاید برای حقیقت خطرناک تر از دروغ باشد.»

   * دجّال ، بند 55

 

 

اعتماد (Vertrauen)

« کمبود اعتماد.- کمبود اعتماد بین دوستان اشتباهی است که اگر درمان نشود ، شایسته ی نکوهش نیست.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 296

 

« در مقابله با پریشانی.- آنکس که ژرف تر سرگرم کاری است ، از پریشانی دورتر است.»

* دانش شاد ، بند 254

 

« کسی که در آتش حسد بسوزد ، سرانجام همچون کژدم نیش زهرآهگینش را بر خود فرو می کند.»

*چنین گفت زرتشت، کتاب اول

 

« استاد و شاگردان.-  از جمله رفتارهای انسان دوستانه  استاد این است که به شاگردانش در مورد خودش هشدار می دهد.»

*سپیده دم ، بند 447

 

« پوستینِ زرّینِ قناعت فرد را از کتک حفظ می کند اما او را نمی تواند از نوک سوزن برهاند.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 569

 

« روباهِ درست و حسابی آن انگورهایی را که دستش به آن ها نمی رسد ، ترش نمی داند ، بلکه آن انگورهایی را که به آن ها دست یافته و از دسترس دیگران دور نگه داشته است ، چنین می نامد.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 2 ، 244

 

«  استادی.- به مقام استادی زمانی می توان دست یاقت که در اجرای کاری نه اشتباه کنیم و نه تردید.»

*سپیده دم ، بند 537

 

« به خویشتن یاری برسان ، تا همگان به تو یاری رسانند. این اصل محبت به دیگران است.»

* شامگاه بُتان،  بند 9

 

« آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته‌ای، از این آشفته‌ام که دیگر نمی‌توانم تو را باور کنم»

 

 

دوستی (Freundschaft)

« اگر قرار است خدمتکار باشی ، کسی را پیدا کن که از خدمتِ تو به بهترین نحو بهره جوید!»

*چنین گفت زرتشت، کتاب دوم

 

« ابزار تسویه حساب.- اغلب کافی است به دیگرانی که زیانی رسانده ایم ، فرصت شوخی درباره ی خویش را بدهیم ، تا به این طریق مسرت او را فراهم و حتی نظرش را نسبت به خود مساعد کنیم.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 312

 

« چاپلوسی.- افرادی که می خواهند با چاپلوسی در معاشرت ، حس دوراندیشی ما را از کار اندازند ، ابزاری خطرناک را به کار می برند ، یعنی از شربت خواب آوری استفاده می کنند که اگر خوابمان نبَرَد ، بیشتر ما را بیدار نگه می دارد.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 318

 

« دوست.- دوست را شادی با هم می سازد و نه ترحم.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 499

 

« آنکس که در برابر دیگران فروتن باشد ، در برابر دیگر امور(شهر، دولت، جامعه، زمان، بشریت) خودپسندی بیشتری دارد. این انتقام اوست.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 502

 

« فضیلت های خطرناک.- « او هیچ امری را از یاد نمی بَرَد ، ولی همه را می بخشد.» اما از او دو چندان نفرت دارند ، زیرا او دوبار دیگران را می رنجاند ، یک بار با حافظه اش و بار دیگر با بزرگ منشی خود.»

* سپیده دم ، بند393

 

« چه کسی را بد می دانی؟- آن کس که می خواهد پیوسته مرا شرمنده کند.»

* دانش شاد ، بند 273

 

« هدف تیر بودن.- بدگویی های دیگران درباره ما اغلب فقط مربوط به ما نمی شود ، بلکه بیان عصبانیت و بدخلقی به دلایلی کاملاً متفاوت است.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 562

 

« احتیاط.- با افرادی که از امور شخصی شرمی ندارند ، اصلاً نباید آمد و شد کرد یا باید پیش از آن سرسختانه بر دستان آنان دستبندی برازنده زد.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 239

 

« فرد مزاحم سکه ی رایج ما را به سکه ی طلا بدل می کند ، به این امید که بعدها از آن سود جوید و ما امور رایج خویش را نادیده می انگاریم و او را استثنایی قلمداد می کنیم.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 249

 

« زندگی تا حد ممکن بی پیرو.- ارزش کم پیروان ما را زمانی در می یابی که دیگر پیرویِ یکی از پیروان نباشی.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 367

 

« سکوت.- درباره دوستان خویش نباید سخن گوییم ، زیرا جز این ، آن حسّ دوستی را فاش خواهیم کرد.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 252

 

« تنها باید خصمی داشته باشید که شایسته ی نفرت باشد ، ولی نه خصمی برای تحقیر . باید به خصم خویش افتخار کرد.»

*چنین گفت زرتشت، کتاب سوم

 

« در مردم داری هیچ نشانی از نفرت انسانی نیست ، ولی به همین دلیل ، تحقیر انسان ها بسیار است.»

* فراسوی نیک و بد ، بند 93

 

« ما برای هیچ یک از فضیلت هایی که داریم تا زمانی ارزش قائل نمی شویم که نبود کامل آن ها را در خصم خود ببینیم.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 302

 

 

عشق (Liebe)

« عشق و نفرت کور نیستند ولی آن آتشی که با خود به همراه می آورند ، چشمان ما را می زند.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 566

 

« بزرگ منشی ممنوع.- عشق و نیکی چنان به وفور در جهان یافت نمی شود که بتوان آن ها را به موجودات مغرور هدیه کرد.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 129

 

« وحدت مکان و نمایش.- اگر زن و شوهر با هم زندگی نمی کردند ، ازدواج های خوب فزونی می گرفت.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 393

 

« عشق و تملک.- زنان اغلب مردانِ مهم را چنان دوست دارند که می خواهند تنها به خودِ آنان تعلق داشته باشند و بسیار علاقه مندند که آنان را محبوس کنند ، البته به شرط آن که خود پسندی آنان مانع از این کار نشود ، یعنی این چنین می خواهند مرد از دیدگاهِ دیگران مهم بماند.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 401

 

« خطرناک ترین فراموشی.-  ابتدا یاد می گیریم که عشق به دیگران را فراموش کنیم و به این ترتیب در وجود خویش نیز هیچ امر دوست داشتنی نمی یابیم.»





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

کسی که بخواهد به سمت معرفت برود از خدا فاصله میگیرد.

هیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم.

هر چه را افتادنیست می باید بیشتر زور داد.

و به آنکه پرواز نمی آموزید تند تر افتادن آموزید.

سیاستمدار آدم‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند: ابزار و  دشمن. یعنی فقط یک طبقه را می‌شناسند و آن هم دشمن است.   نیچه


بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید .  نیچه

حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواهی ست  خنده دار است زیرا  همه چیز طبق خواست قدرت ما است.   نیچه

آنچه برای یک نفر سزاوار است را نمی توان گفت برای فرد دیگر هم سزاوار است. به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش فضیلت محسوب نمی شود. حکم یکسان صادر کردن برای همه غیر اخلاقی ست.  نیچه

فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب ها نیست و فیلسوف آن را پنهان می کند.
فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران در هراس است نه از بد فهمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفهمند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن در دنیا دچار خواهند شد.  نیچه

کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم دردی کنند.
کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است.  نیچه

یک دانشمند حتی برای عشق زمینی هم وقت ندارد! او نه رهبر است نه فرمانبردار. او کمال بخش نیست.سرآغاز  هم نیست. او فردی بی خویشتن است.  نیچه

کسی که بخواهد به سمت معرفت برود از خدا فاصله می گیرد.   نیچه

هیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم.   نیچه

فیلسوفی که درصدد آفرینش جهان بنابر تصور خویش است می خواهد همه به فلسفه اش ایمان بیاورند و این همان روا داشتن استبداد بر دیگران است.  نیچه

خیر و نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند. نیچه

نمی توان همساز طبیعت بودن را یک اصل اخلاقی دانست. زیرا  طبیعت  بی رحم  است و  اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد .  نیچه

کسی که جنگجوست باید همواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد!.  نیچه

عشق فریبنده و ویرانگر است
 نه نجات بخش.  نیچه

ذهن و  اندیشه  مسئول به اشتباه افتادن آدمی است.  نیچه

آنچه آدمی را والا می کند مدت احساس های والا در اوست نه شدت آن احساس ها.  نیچه

کسی که آرمان نداشته باشد کمتر لاابالی ست تا کسی که راه رسیدن به آرمانش را نمی داند.  نیچه

اصولا زمانی پوچی برای چیزی معنا پیدا میکند که بیایم برای آن ، هدفی تعریف کنیم .و اگر بدانیم هدفی در کار نیست، به پوچی هم نخواهیم رسید نیچه

جرم این است که ندانیم زندگی خیلی ساده تر از اینهاست که ما فکر می کنیم .  نیچه

حقیقت چیزی نیست که باید یافته یا کشف  شود، بلکه چیزی است که باید آفریده شود و فرایندی را نامگذاری کند ؛ شناساندن حقیقت نوعی تعیین فعالانه است و نه آگاه شدن از چیزی که به خودی خود قطعی و تعیین شده است.که آن واژه دیگری است برای خواست قدرت .  نیچه

تقریبا هر چیزی که وجود دارد در معرض تاویل است؛ زندگی خود چیزی نیست جز ستیزه و جدال ارزش ها و مبارزه برای تاویل اندیشه ها و آرمان ها.  نیچه

ایرانیان راستگوترین و راست تیرانداز ترین قوم تاریخ اند.   نیچه

مرد و زن هر دو خود را در مورد یکدیگر فریب می دهند، زیرا آنچه برای آنان گرامی و قابل احترام است، تنها آرمان های خودشان است.  نیچه

برادران آیا من سنگدل ام ؟ باری من می گویم :
هرچه را که افتادنی ست می باید بیشتر زور داد!
هر چه امروزین است می افتد و بر می افتد ! چه کس می خواهد آن را نگاه دارد ؟ باری من - می خواهم آن را بیشتر زور دهم !
می شناسید شهوتی را که سنگ را به ژرفناهای تند شیب فرو می غلتاند ؟
بنگرید این آدم های امروزین را که چه گونه به ژرفناهای من فرو می غلتاند ؟
برادران من پیش درامد بازیگرانی بهترام یک سر مشق از سرمشق من پیروی کنید !
و به آن کس که پرواز نمی آموزید تندتر افتادن آموزید! .   نیچه

آموزش را در خانواده و دانش را در جامعه می آموزند و بینش را در تفکرات تنهایی.  نیچه

فریب بهار را نخور. تابستانی و پاییز و زمستانی هم هست.  نیچه

یک عمر صرف کسب اعتقاد کردم و در پایان به بی اعتقادی رسیدم.  نیچه

آرامش مدام نیز کسل کننده است. گاهی طوفان هم لازم است.  نیچه

در دنیا زندگیهای پر تلخی و مرارتی هم هستند که مرگ برای صاحبانشان سعادت است.  نیچه

تکبر زائیده قدرت مادی است و تواضع زاییده ضعف معنوی.  نیچه

اگر به عمق اعتقادات نفوذ کنیم، درخواهیم یافت که تمام ارزش ها بی پایه و عقل ناتوان است. هر اعتقاد به صحت و درستی هر چیز ضرورتاً نادرست است. چون جهان حقیقی وجود ندارد. والاترین ارزش‌ها خودشان را نابود می‌کنند و هدفی در کار نیست، چرا که هیچ وقت پاسخی نمی یابند.   نیچه

آیا برده هستی؟
پس دوست نتوانی بود
آیا خودکامه هستی؟
پس دوستی نتوانی داشت

در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست
او عشق را می شناسد و بس .  نیچه

پرندگان دیگری هم هستند که بالاتر می پرند .  نیچه

آنکس که نمی تواند فرمان دهد بایستی فرمان ببرد .  نیچه


شاید من بهتر می دانم که چرا آدمی تنها حیوانی است که می خندد.تنها  آدم است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند نیچه


آدمی بهر تنها زیستن می باید یا حیوان باشد یا خدا. ارسطو می گوید: انگارهء سومی نیز هست بودن یکجای هر دوی آنان ... آن هم فیلسوف وار ..حقایق همه ساده اند. این نه مگر دروغی است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟ .  نیچه

دلاور آن کسی ست که ترس را می شناسد , اما بر ترس چیره می شود .  نیچه

بوزینه در برابر آدم چیست ؟ چیزی خنده آور یا چیزی مایهء شرم دردناک.
روزگاری کفران خدا بزرگترین کفران بود. اما خدا مرد و در پی آن این کفرگویان نیز بمردند.
براستی آدم رودی است آلوده. دریا باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی نپذیرفت.
آن ساعت که می گویید : چه سود از دادگری ام که خویش را همچون شعله و ذغال نمی بینم . حال آنکه دادگر همچون شعله است و ذغال.
چه سود از رحم ام ؟ مگر رحم همان صلیبی نیست که بر آن آن دستان آدمی را میخکوب کرده اند؟
اما رحم من کجا و به صلیب کشیده شدن کجا ... .  نیچه

جهان فقط همین جهان ظاهر است و دنیای حقیقی، دروغی بیش نیست

.  نیچه

 


حقیقت نیازمند نقد است نه ستایش .  نیچه

باور به حقیقت با شک به تمام حقیقت های باور شده تا آن زمان آغاز می شود.

  نیچه


                                                                                           





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه در زمان حیاتش آثار خواندنی و پر معنا و دو زبانه از خود بجای گذاشت و بعد از مرگ و جنون وی آثار دیگر در باب تفکرات و شناساندن بیشتر این بزرگ توسط ادیبان و صاحب نظران و فلاسفه دیگر و حتی نیچه شناسان ایرانی منتشر شد که شما با رجوع به لینک ذیل از صحت این موضوع با خبر خواهید شد.کتب نیچه و نوشته های مرتبت فراوانی در کشور عزیزمان جمهوری اسلامی ایران انتشار شد که این خود حاکی بر این آزادی در کشورمان دارد و البته از دوستان وزارت ارشاد از بابت این روشنفکری تشکر به عمل می آورم.

برای مثال کتاب چنین گفت زرتشت اثر نیچه در کشور آلمان تنها حدود 40 نسخه بفروش رفت که بر خلاف آن در ایران این کتاب با تیراژ چندین هزار در فرمتهای متفاوت توسط گردآورندان متعدد منتشر شد.

خوشبختانه خداوند متعال سعادت مطالعه اکثر آثار مشهور و بزرگ را در این باب ارزانی من نمود.


خدایان اشک می ریزند

ترجمه ی علی اکبر کسمایی،تهران،؟،١٣٢۵.

*********************************

چنین گفت زرتشت

ترجمه ی حمید نیرنوری،تهران،انتشارات ابن سینا،١٣۴۶؛چاپ جدید:تهران،نشر اهورا،1387.

*********************************

بهترین اشعار نیچه

ترجمه ی شجاع الدین شفا،تهران،؟،١٣٣٢؛چاپ جدید:

بهترین اشعار نیچه

ترجمه ی شجاع الدین شفا،تهران،دنیای نو،104،1385 صفحه

*********************************
منتخبی از اراده ی معطوف به قدرت:آزمایشی در دگرگونی همه ی ارزشها

ترجمه ی دکتر محمد باقر هوشیار،تهران،دانشگاه تهران،١٣٣۵؛چاپ جدید:

اراده معطوف به قدرت: آزمایشی در دیگرگونی همه ارزشها

ترجمه ی محمدباقر هوشیار،تهران،فرزان روز،128،1387 صفحه.

*********************************

چنین گفت زرتشت:کتابی برای همه کس و هیچ کس(بخش یکم و دوم)

ترجمه ی داریوش آشوری و اسماعیل خویی،تهران،انتشارات نیل،١٣۴٩.

*********************************

چنین گفت زرتشت:کتابی برای همه کس و هیچ کس(متن کامل)

ترجمه ی داریوش آشوری،تهران،انتشارات آگه،1390.

*********************************

چنین گفت زرتشت: کتابی برای همه کس و هیچ کس

ترجمه ی مسعود انصاری،تهران،جامی،1377.

*********************************

چنین گفت زرتشت (خداشناسی و فلسفه)

ترجمه ی فهیمه رحمتی،تهران،بهزاد،1387.

*********************************

چنین گفت زرتشت

ترجمه ی منوچهر اسدی،آبادان،پرسش،1390.

*********************************

چنین گفت زرتشت

ترجمه ی رحیم غلامی،تهران،زرین،1389.

*********************************

چنین گفت زرتشت

ترجمه ی مهرداد شاهین،تهران،نگارستان کتاب،1389.

*********************************

دجّال

ترجمه ی عبدالعلی دست غیب،تهران،نشر پرسش،1389.

*********************************

دجّال: تلاشی برای نقد مسیحیت

ترجمه ی سعید فیروزآبادی،تهران،جامی،1387.

*********************************
حکمت در دوران شکوفایی فکر یونانیان

بازگویی از کامبیز گوتن،تهران،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،١٣۵۴؛چاپ جدید:تهران،علمی و فرهنگی،1386.

*********************************

شامگاه بت ها

ترجمه ی عبدالعلی دست غیب،تهران،سپر،١٣۵٧؛تجدید چاپ با عنوان شامگاه بتان،نشر پرسش،١٣٧۶.

*********************************

غروب بتان،"چگونه می توان با پتک فلسفه نگاشت"

ترجمه ی مسعود انصاری،تهران،جامی،1386.

*********************************

فراسوی نیک و بد(نیمه ی اول)

ترجمه ی داریوش آشوری،تهران،مرکز ایرانی مطالعه ی فرهنگ ها،١٣۵٨؛(متن کامل)،تهران،انتشارات خوارزمی،چاپ اول ١٣۶٢.

*********************************

آنک انسان

ترجمه ی رؤیا منجم،تهران،فکر روز،١٣٧۴.

*********************************

قضیه ی واگنر

ترجمه ی رؤیا منجم،تهران،نشر پرسش،١٣٧۶.

*********************************

زایش تراژدی از روح موسیقی

ترجمه ی رؤیا منجم،تهران،نشر پرسش،1389.

*********************************

تبارشناسی اخلاق

ترجمه ی داریوش آشوری،تهران،انتشارات آگه،١٣٧٧.

*********************************

اراده ی قدرت

ترجمه ی دکتر مجید شریف،تهران،انتشارات جامی،١٣٧٧.

*********************************

اکنون میان دو هیچ(مجموعه اشعار نیچه)

ترجمه ی علی عبدالهی،تهران،انتشارات فرهنگی-هنری نارنج،١٣٧٧.

*********************************

حکمت شادان

ترجمه ی جمال آل احمد،سعید کامران و حامد فولادوند،تهران،انتشارات جامی،١٣٧٧.

*********************************

سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی

ترجمه ی عباس کاشف و ابو تراب سهراب،تهران،نشر و پژوهش فرزان روز،١٣٧٧.

*********************************

فلسفه در عصر تراژیک یونانیان

ترجمه ی مجید شریف،تهران،انتشارات جامی،١٣٧٨.

*********************************

انسانی بسیار انسانی

ترجمه ی سعید فیروزآبادی،تهران،انتشارات جامی،١٣٨۴.

*********************************

انسانی، زیاده انسانی

ترجمه ی ابوتراب سهراب-محمد محقق نیشابوری،نشر مرکز،480،1388 صفحه.

*********************************

آواره و سایه اش

ترجمه ی علی عبدالهی،تهران،نشر مرکز،١٣٨۴.

*********************************

سپیده دمان:اندیشه هایی در باب پیش داوری های اخلاقی

ترجمه ی علی عبدالهی،تهران،انتشارات جامی،١٣٧٩.

*********************************

فراسوی نیک و بد:درآمدی بر فلسفه ی آینده

ترجمه ی سعید فیروزآبادی،تهران،انتشارات جامی،١٣٨٧.

*********************************

غروب بت ها

ترجمه ی داریوش آشوری،تهران،انتشارات آگه،١٣٨١.

*********************************

اینک آن انسان:آدمی چگونه همان می شود که هست

ترجمه ی بهروز صفدری،تهران،نشر بازتاب نگار،١٣٨٧.

*********************************

واگنر در بایرویت و نیچه علیه واگنر

ترجمه ی ابوتراب سهراب و عباس کاشف،تهران،نشر و پژوهش فرزان روز،١٣٨٧.

*********************************

نیچه برابر واگنر

ترجمه ی فانوس بهادروند،تهران،نشر عمران،1388.

*********************************

واپسین شطحیات

ترجمه ی حامد فولادوند،تهران،انتشارات جامی،١٣٨٢.

*********************************

فلسفه،معرفت و حقیقت

ترجمه ی مراد فرهادپور،تهران،انتشارات هرمس،١٣٨٠.

*********************************

تأملات نابهنگام

ترجمه ی سید حسن امین،تهران،انتشارات دایره المعارف ایران شناسی،١٣٨٣.

*********************************

این است انسان:چگونه آن می شویم که هستیم

ترجمه ی دکتر سعید فیروز آبادی ،تهران،انتشارات جامی،؟.

*********************************

ستیزه هومر

ترجمه ی عبدالحسین پیروز،تهران،رخ مهتاب،1387.

*********************************

زن یونانی

ترجمه ی عبدالحسین پیروز،تهران،رخ مهتاب،1387.

*********************************

درباره موسیقی و کلمات

ترجمه ی عبدالحسین پیروز،تهران،رخ مهتاب،1387.

*********************************

 

ترجمه های فارسی درباره ی نیچه:

نیچه

ژیل دولوز،ترجمه ی پرویز همایون پور،نشر قطره،152،1386 صفحه.

*********************************

نیچه

ستاره هومن،دفتر پژوهش های فرهنگی،224،1384 صفحه.

*********************************

نیچه

جوزف پیتر استرن،ترجمه ی عزت الله فولاوند،طرح نو،236،1387 صفحه.

*********************************

نیچه

اشتفان تسوایگ،ترجمه ی لیلا گلستان،نشر مرکز،106،1388 صفحه.

*********************************

نیچه

مارتین هایدگر،ترجمه ی ایرج قانونی،نشر آگه،344،1388 صفحه.

*********************************

نیچه

،علی عبدالهی،نشر مشکی،32،1387 صفحه.

*********************************

فریدریش نیچه

لی اسپینکز،ترجمه ی رضا ولی یاری،نشر مرکز،266،1388 صفحه.

*********************************

پیام نیچه

منوچهر صانعی دره بیدی،نقش و نگار-مؤسسه انتشارات فلسفه،312،1386 صفحه.

*********************************

فریدریش نیچه

محمد کمالی زاده،قلم نو،32،1387 صفحه.

*********************************

این است نیچه: تفسیری بر آثار نیچه

گونتر شولته،ترجمه ی سعید فیروزآبادی،نشز ثالث،200،1387 صفحه.

*********************************

متافیزیک نیچه

مارتین هیدگر،منوچهر اسدی،پرسش،112،1384 صفحه.

*********************************

آشنایی با نیچه

پل استراترن،ترجمه ی مهرداد جامعی ندوشن،نشر مرکز،72،1387 صفحه.

*********************************

نیچه،فروید،مارکس

میشل فوکو،ترجمه ی بهنام جعفری-افشین خاکباز-عبدالمحمد روح بخشان-افشین جهاندیده-مهرداد نورایی-مقدمه ی حامد فولادوند،هرمس،224،1388 صفحه.

*********************************

برگزیده آثار نیچه

والتر کوفمان،رؤیا منجم،نشر علم،392،1385 صفحه.

*********************************

زن در تفکر نیچه

نوشین شاهنده،قصیده سرا،224،1386 صفحه.

*********************************

اندیشه های زرین نیچه

فریدریش ویلهلم نیچه،سعید فیروزآبادی،نشر بدیهه،398،1388 صفحه.

*********************************

نیچه و معرفت شناسی

آروین مهرگان،طرح نو،132،1387 صفحه.

*********************************

نیچه پس از هیدگر،دریدا و دولوز

محمد ضیمران،هرمس،354،1386 صفحه.

*********************************

جستاری در اندیشه های نیچه

ژیل دولوز،ترجمه ی حامد مهرپور،جامی،140،1386 صفحه.

*********************************

زندگی و آثار نیچه

ایو فرنتسل،ترجمه ی فرشته کاشفی،نشر آگه،176،1387 صفحه.

*********************************

نیچه و استعاره

سارا کافمن،ترجمه ی لیلا کوچک منش،گام نو،170،1385 صفحه.

*********************************

فردریک نیچه فیلسوف فرهنگ

فردریک کاپلستن،ترجمه ی علی اصغر حلبی-علیرضا بهبهانی،زوار،450،1388 صفحه.

*********************************

نیچه و مکتب پست مدرن

دیو رابینسون،ترجمه ی ابوتراب سهراب-فروزان نیکوکار،فرزان روز،72،1386 صفحه.

 *********************************

زندآگاهی فلسفه نیچه

اویگن فینک،ترجمه ی منوچهر اسدی،پرسش،296،1386 صفحه.

*********************************

نیچه و مسیحیت

کارل یاسپرس،ترجمه ی عزت الله فولادوند،سخن،160،1388 صفحه.

*********************************

در شناخت نیچه

به اهتمام حامد فولادوند،بازتاب نگار،184،1387 صفحه.

*********************************

چگونه نیچه بخوانیم

کیت انسل پیرسون،ترجمه ی لیلا کوچک منش،نشر رخ دادنو،160،1388 صفحه.

*********************************

ما و جهان نیچه ای

،بیژن عبدالکریمی،علم،272،1387 صفحه.

*********************************

فریدریش نیچه و گزین گویه هایش

فریدریش نیچه،ترجمه ی پریسا رضایی-رضا نجفی،مروارید،384،1387 صفحه.

*********************************

 گذار از مدرنیته؟ نیچه، فوکو، لیوتار، دریدا

شاهرخ حقیقی،نشر آگاه،328،1387 صفحه.

*********************************

سمینار یونگ درباره ی زرتشت نیچه

کارل گوستاو یونگ،ترجمه ی سپیده حبیب،کاروان،624 صفحه.

*********************************

نیچه: درآمدی به فهم فلسفه ورزی او

کارل یاسپرس،ترجمه ی سیاوش جمادی،ققنوس،754،1387 صفحه.

*********************************

دایره المعارف و فرهنگ واژه های نیچه

عبدالحسن پیروز،کاوش پرداز،124،1386 صفحه.

*********************************

گفتارهای کوتاه فریدریش نیچه (متن دو زبانه)

گردآورنده مجید محمدی،راستین،128،1389 صفحه.

*********************************

بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه

محمد مددپور،امیرکبیر-شرکت چاپ و نشر بین الملل،164،1387 صفحه.

*********************************

تاریخ فلسفه: از فیشته تا نیچه

فردریک چارلز کاپلستون،ترجمه ی داریوش آشوری،سروش،494،1388 صفحه.

*********************************

فردریک نیچه: شرح افکار و آثار برگزیده

استنلی مک دانیل،ترجمه ی محمد بقایی ماکان،اقبال،316،1386 صفحه.

*********************************

نیچه، هایدگر و بوبر (کشف ذهن)

والتر کوفمان،ترجمه ی فریدالدین رادمهر،نشر چشمه،436،1388 صفحه.

*********************************

پیام های کوتاه از فردریش ویلهام نیچه،

شر امید مهر،64،1388 صفحه.

*********************************

 کرکگور و نیچه (ایمان و پذیرش ابدی)

جیمز کلنبرگر،ترجمه ی ابوتراب سهراب-الهام عطاردی،نگاه،216،1384 صفحه.

*********************************

لطفا کتاب هایم را نخوان: نامه های نیچه به مادرش

لودگر لوتکه هاوس،ترجمه ی علی عبدالهی،نشر ثالث،94،1388 صفحه.

*********************************

نیچه برای معاصران: گزین گویه هایی به انتخاب رودیگر زفرانسکی

رودیگر زفرانسکی،ترجمه ی علی عبدالهی،نشر مرکز،80،1384 صفحه.

*********************************

زیبایی شناسی و ذهنیت: از کانت تا نیچه

آندرو بووی،ترجمه ی فریبرز مجیدی،فرهنگستان هنر،596،1388 صفحه.

*********************************

سیر و تطور مفهوم خدا از دکارت تا نیچه

صالح حسن زاده،نشر علم،540،1387 صفحه.

*********************************

زرتشت نیچه (شرحی بر پیش گفتار چنین گفت زرتشت)

پیر اِبر-سوفرن،ترجمه ی بهروز صفدری،بازتاب نگار،176،1388 صفحه.

*********************************

نیچه در فروشگاه: داستان های کوتاه کوتاه کوتاه

حامد قصری،برگ گل،106،1388 صفحه.

*********************************

چنین گفت نیچه: معرفی و نقد فیلسوفان مغرب زمین

یارعلی کرد فیروزجایی،کانون اندیشه جوان،192،1386 صفحه.

*********************************

فلسفه و حقیقت

دانیل بری زیل،ترجمه ی عبدالعلی دست غیب،نوید شیراز،328،1385 صفحه.

*********************************

فریدریش ویلهلم نیچه "زندگی، آثار، اندیشه ها": بررسی و نقد دیدگاه های متقابل او و دیگران

مارتین جی نیوهاوس،ترجمه ی خشایار دیهمی،نشر مجید،288،1388 صفحه.

*********************************

فریدریش نیچه

مارتین جی نیوهاوس،ترجمه ی خشایار دیهمی،نشر ماهی،128،1389 صفحه.

*********************************

فریدریش نیچه

ایفو فرنتسل،ترجمه ی سعید فیروزآبادی و علی عبداللهی،نشر هرمس،1390 ،213صفحه.

*********************************

 و نیچه گریه کرد

اروین یالوم،ترجمه ی مهشید میرمعزی،نشر نی،456،1388 صفحه.

*********************************

میان دختران صحرا

گردآونده رضا کریمی پور،نسل نیکان،144،1384 صفحه.

*********************************

نیچه و نقاشی: درآمدی بر معنا و مقام نقاشی در فلسفه هنر نیچه

عبدالحسن پیروز،رخ مهتاب،172،1389 صفحه.

*********************************

از عصای شکسته نیچه تا عصر مچاله لورکا

ثریا داودی حموله،سخن گستر،68،1390 صفحه.

 *********************************

نبرد با اهریمن: تراژدی فردریش نیچه

اشتفان تسوایگ،ترجمه ی خسرو رضایی،نشر کتاب پارسه،116،1390 صفحه.

 *********************************

فرجام نیچه

هارتموت لانگه،ترجمه ی محمود حدادی،افق،136،1390 صفحه.

 *********************************

خودآموز نیچه

روی جکسن،ترجمه ی شاهین صولتی،جاودان خرد،255،1390 صفحه.

*********************************

سخنان کوتاه فلسفی و ارزشمند"نیچه"امید عظیمی,

BY امید عظیمی_OMID AZIMI
در طول ده سال حتی یک آلمانی پیدا نشد که وجداناً داوری کند و از نامِ من در مقابلِ سکوتِ پوچی که احاطه اش کرده است،دفاع کند.تنها کسی که برای این کار به قدرِ کافی ظرافتِ غریزی و شجاعت داشت یک خارجی،یک نفر دانمارکی بوده که علیه دوستانِ مدعی عصیان کرده است.امروزه در کدام دانشگاه آلمان ترتیب دادن کلاس درس درباره ی فلسفه ی من قابل تصور است؟یعنی همان کاری که دکتر گئورگ براندس بهار گذشته درکپنهاگ انجام داد،همان روان- شناسی که با این کار نشانه ی دیگری از ارزش خود را عرضه کرد. 
         «نیچه-اینک آن انسان-ترجمه ی بهروز صفدری»
 
 متن بالا،گله و شکایت نیچه از هم عصراشه که چرا نتونستن بشناسنش.همه می دونن که نیچه در زمان خودش با بی محلی شدیدی از سوی همکاراش روبرو بود.نخستین اثرش"زایش تراژدی"،تا مدتها پس از انتشار، واکنشی رو در محافل دانشگاهی در پی نداشت،دو سه نفری هم که بعدها به اون واکنش نشان دادن شدیداً بر اون تاختن.یکی از اونا،هرمان اوزنر،از همکارای نیچه در دانشگاه بن بود،اون در جمع همکاراش تو دانشگاه،علناً به عیب جویی از کتاب می پردازه و می گه:"هر کس که چنین چیزی نوشته باشد،کارش تمام است." کتاب "انسانی،بسیار انسانی" -که نیچه رو تا مرز نابینایی پیش بُرد- مورد تأیید حتی دوست دانشگاهیش اروین رُد قرار نگرفت.ناشر از انتشار بخش دوم "چنین گفت زرتشت" منصرف میشه و نیچه مجبور میشه خودش اونو با هزینه ی شخصی منتشر کنه که فقط چهل نسخه از کتاب فروخته میشه و هفت نسخه به این و اون اهدا میشه.هیچکس از کتاب تمجید نمیکنه.در نامه ای به پیتر گاست می نویسه که پس از انتشار چنین گفت زرتشت،آلمانی ها اونو دیوانه می پندارن!بخش چهارم "چنین گفت زرتشت" رو با کمک مالی گرسدورف چاپ میکنه.در نامه ای به همین دوستش در سال 1885 می نویسه:«چهل سال از عمرم می گذرد و هنوز یک پشیز از کتابهای متعددم درآمد نداشته ام.» .نیچه بارها از احساس تنهایی و انزواش گفته بود.در نامه ای به رُد در سال 1887 می نویسه:"چهل و سه سال از عمر خود را پشت سر گذاشته ام و هنوز تنها هستم..." در همین سال برای اوربک می نویسه:"این امر مرا وحشتناک آزار می دهد که در  این پانزده سال حتی یک نفر مرا کشف نکرده،به م نیازی نداشته، و مرا دوست نداشته." نیچه،یک سال قبل از فروپاشیدگی روانیش، در پاسخ به این بی محلی ها،کتابی سرشار از خودستایی و تمجید از آثارش می نویسه:"اینک آن انسان".تمام ستایش هایی رو که نیچه انتظار داشت از همکارا و هم عصراش بشنوه و ازش دریغ شده بود تو این کتاب اُورده.این کتاب پس از دیوانگیش منتشر میشه.
براستی که نیچه، نابهنگام بود چرا که فیلسوفی که پس از گذشت دو قرن،اندیشه ی امروز رو تحت سیطره ی و نفوذ خودش قرار داده در زمان خودش اینطور مهجور و ناشناخته بود(برای آشنایی با نظران بزرگان درباره ی نیچه،به سپاس از نیچه نگاهی بیندازید).با این حال، دکتر گئورگ (جورج یا ژورژ) براندس جزء معدود کسایی بود که تونست نیچه رو تو اون موقع بشناسه و نخستین کسی بود که درباره ی نیچه و عقایدش،در سال 1887سخنرانی ایراد کرد.بعد به نیچه نامه ای می نویسه و ضمن اینکه نوشته هاشو ستایش می کنه، اونو ازین امر(سخنرانیش) مطلع میکنه که خوشحالی و سپاس نیچه رو به همراه داره.
 
منتقد ادبی و تاریخ نگار دانمارکی . با انتقاد از رمانتسیم ، جنبشی بر پایه ی واقع گرایی  و طبیعت گرایی  با نام Modern Breakthrough (دستیابی به موفقیت در سبکهای قدیمی) پایه گذاری کرد که  بیش از یک قرن ، تأثیر زیادی بر ادبیات اسکاندیناوی و اروپایی گذاشت. او در خانواده ای متوسط و یهودی، در کپنهاک بدنیا آمد.در هفده سالگی برای خواندن فقه به دانشگاه کپنهاک رفت  اما به فلسفه و زیبایی شناسی روی آورد.سه سال بعد از همین دانشگاه برنده ی مدال طلا برای مقاله ای با عنوان“منشاء دینی و فکری در میان اقوان نمسیس”  شد.در سال 1864 دانشگاه را ترک گفت و یک سال بعد مسافرت هایش را به نقاط مختلف اروپا جهت آشنایی با مراکز ادبی آغاز کرد.در سفری که به  انگلستان داشت جان استوارت میل را ملاقات کرد و کتاب” انقیاد زنان “وی را ترجمه کرد.بلندپروازانه ترین کاراو کتابی ست با عنوان ”جریان اصلی در ادبیات قرن نوزدهم” در چهار جلد که بین سال های 1872 و 1875 منشر شد که با انتقاد از ادبیات کشورهای بزرگ اروپایی درآغاز قرن نوزده، تأثیری ژرف بر شاعران و داستان نویسان در سراسر اروپا به ویژه آلمان و روسیه گذاشت.براندس نخستین کسی بود که نیچه را کشف و با سخنرانی هایش در مورد عقاید نیچه در دانشگاه کپنهاک، او را به فرهنگ اسکاندیناوی معرفی نمود.وی در سال 1887 در نامه ای به نیچه، نوشته های او را با صفت “رادیکالیسم اشرافی” ستود.مکاتبات این دو تا  ژانویه 1889 - آن هنگام که نیچه نامه ای مفصل(1) تحت عنوان “مصلوب” برای او فرستاد-  یعنی  زمان دیوانگی نیچه ادامه داشت .
 
(1)
چهارم ژانویه 1889-
 ( خطاب به گئورگ براندس در کپنهاگ)
 
 دوست عزیزم گئورگ
زمانی که مرا شناختی،دیگر برایت مشکل نبود که مرا پیدا کنی!
هم اکنون گم کردن من مشکل است!...
       
                  امضاء:مصلوب

 





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

برای علاقمندان به نیچه که تنها با کتابهای نیچه سر و کار داشته اند،مطالعه ی سخنرانی های نیچه میتونه جالب توجه باشه به خصوص از این حیث که مخاطب سخنرانی هاش -بر خلاف مخاطب کتاباش که دایره ی وسیعی رو شامل میشه- مشخصاً محدودتره.

بهترین شاگرد دانشگاه لایپزیگ در رشته ی واژه شناسی،با نبوغ مثال زدنیش در زبان و فرهنگ یونانی،مقامات دانشگاه بازل سوئیس رو قانع میکنه که اونو با اینکه هنوز مدرک دکتراشو نگرفته به عنوان جوان ترین استاد دانشگاه بازل در تاریخ چهارصد ساله ی این دانشگاه بپذیرن.

نیچه در 24سالگی به استادی کرسی واژه شناسی منصوب میشه و یک ماه بعد مدرک دکتراشو از دانشگاه لایپزیگ بدون آزمون دریافت میکنه.او در مدت 10 سالی که این سمتو داره: سه اثر منتشر میکنه(زایش تراژدی،تأملات نابهنگام و انسانی بسیار انسانی)،با دو تا از بهترین دوستاش یعنی فرانتس اوربک و پیتر گاست آشنا میشه.مورّخ بانفوذ سوئیسی پرفسور ژاکوب بورکهارت رو ملاقات میکنه.شیفته ی موسیقیدان مشهور ریچارد واگنر میشه اما بعداً به اون میتازه.به عنوان پرستار در جنگ فرانسه و پروس شرکت میکنه.نخستین سخنرانیشو با عنوان "هومر و زبان شناسی کلاسیک" در دانشگاه ایراد میکنه. چند اثر موسیقایی برای پیانو مینویسه و نهایتاً بدلیل سردردهای شدیدش مجبور میشه کرسی استادی رو رها و برای پیدا کردن آب و هوایی مناسب وضع سلامتیش دائماً در سفر باشه.

تنها چند روز پس از انتشار نخستین اثرش با نام زایش تراژدی ،در ژانویه-فوریه 1872 نیچه پنج سخنرانی عمومی با موضوع "در باب آینده ی مؤسسات آموزشی ما" ایراد میکنه.فردریک کاپلستون این سخنرانیها رو "شامل مواد ارجمندی در باب روح روزگار باستان و مقام و کاربرد تعلیم و تربیت کلاسیک" میدونه.کارل یاسپرس این سخنرانی ها رو جزء آثار اولیه ی نیچه دسته بندی میکنه، آثاری که "مبینِ اعتقاد به نبوغ و فرهنگ آلمانی به عنوان امری عاجل و قریب الوقوع است که باید مستقیماً از میان نابسامانی موجود و کنونی برساخته شود" .نوشتار زیر مقدمه ی این سخنرانی هاست که از کتاب دوم "میراث" ترجمه ی منوجهر اسدی آورده شده.

درباب آینده ی مؤسسات آموزشی ما

Über die Zukunft unserer Bildungsanstalten

On the Future of Our Educational Institutions

این عنوان که من آن را برای سخنرانی هایم ارائه داده ام، قرار بود همان گونه که وظیفه ی هر عنوانی است،چنان تعریف شود که در حدّ امکان آشکار و نافذ باشد،و آنچه را من اینک به راستی بدان عنایت دارم،مُلهم از سرشاری این تعریف به کوتاهی نتیجه می شود و آنچه باز هم از این رهگذر مبهم شده است،به طوری که من به این واسطه باید آغاز کنم تا این عنوان و با آن تکلیف این سخنرانی ها را در برابر شنوندگان ارجمندم توضیح دهم،و در واقع ضرورت این مبحث ایجاب میکند که پیشاپیش از مخاطبانم پوزش بطلبم.بنابراین وقتی من قول داده ام تا در باب آینده ی مؤسسات آموزشی مان سخن بگویم،پس در این اثنا،ابتدا به هیچ وجه یکسره به آینده و بسط خاص مؤسسات بازلی خود در این گونه نظر ندارم.و چنان مکرر نیز این مطلب ظاهر شده که بسیاری از ادعاهای کلی ام به راستی در مورد مؤسسات تربیتی این منطقه مصداق می یابد،پس من بر آن نیستم که توضیح ام را از طریق این نمونه ها برسازم و بنابراین کمتر تمایل دارم تا مسئولیتی را در قبال ادای سودمندی این موارد تقبل کنم:و نیز به این دلیل که من خود را در این میانه بسیار بیگانه و دور می پندارم و اینکه بخواهم به ریشه های این اوضاع نزدیک شوم،در خود نشانی از آن نمی یابم تا ترکیبی از روابط آموزشی را به درستی بتوانم داوری کنم و یا اصلاً درباب آینده ی آنها با یقین خاصی بتوانم طرح ریزی کنم.از سوی دیگر،من این سخنرانی ها را ارائه کرده ام تا در شهری که در معنایی بسیار بی تناسب و با مقیاسهایی شرم آور برای دولت های بزرگتر،از پی جُستن راهی برای آموزش و تربیت شهروندانش برآمده است:به طوری که من قطعاً بر خطا نیستم اگر بر این پندار باشم که آنجا که اینهمه درباب چنین موردی کار صورت میگرد،پس درباب آن بسیار هم اندیشه می شود.به راستی اما باید آرزویم،و در واقع پیش فرضم این باشد که با شنوندگان در اینجا در تبادلی همدلانه قرار گیریم که کدام مسائل تربیتی و آموزشی بیشتر مورد تأمل بوده،نسبت به آنچه اراده شده،و عملاً نسبت به آنچه به درستی به منظور شناخت طلبیده شده است:و صرفاً در برابر شنوندگانی، و با عظمت این تکلیف و کوتاهی زمان،هنگامی خواهیم توانست تا به تفهیم مناسب دست یابیم که این شنوندگان بلافاصله برملا سازند آنچه را تنها توانسته اشاره ای به آن شود،و تکمیل کنند آنچه را باید مسکوت گذارده می شد،اگر که به طور کل فقط به یاد آورند که هیچ نیازی به این همه آموزش نداشته اند.

بنابر این،در حالی که باید یکسره امتناع ورزم از اینکه رایزنی ناخوانده در مسائل تربیتی و آموزشی شهر بازل در نظر آیم،باز هم کمتر به این می اندیشم،تا مُلهم از آینده ی آموزش و واسطه های آموزشی به این پیشگویی برسم:در این گستره ی عظیم حوزه ی نگرش،نگاهم نابینا می شود،همانطور که به راستی در نزدیکی بسیار زیاد هم نایقین می شود.تحت عنوان مؤسسات آموزشی و در این راستا نه مؤسسات خاص بازل را در نظر دارم و نه صُوَر بیشمار تمامی اقوام را در این حوزه،بلکه به آن نوع از مؤسسات آلمانی می اندیشم که در اینجا نیز برای آن احترام بسیار زیادی قائل شده ایم.آینده ی این مؤسسات آلمانی قرار است مشغله ی ما باشد،یعنی آینده ی مدارس آلمانی،از دوره ی ابتدایی تا دانشگاه:که در این اثنا هر از گاهی از تمامی مقایسه ها و ارزشگذاریها چشم پوشیده و خود را در برابر اوهام تملق آمیز پاس می داریم،تو گویی اوضاع ما در التفات به دیگر ملل با فرهنگ،به طور کل نمونه وار و ناهمگون بوده باشد. و دیگر بس است،اینها مدارس آموزشی ما هستند و به طور تصادفی با ما پیوند ندارند، و مانند بهانه و ایرادی به ما پیوسته نیستند:بلکه همچون پیکر تراشی سرزنده از آن حرکات فرهنگی معنادار هستند که در برخی از قالب بندیهای خود دغدغه ی نیاکان ما و گذشته ی این قوم را با ما پیوند می زنند و در راههای اساسی خود نیرویی قدسی و شکوهمندند،اینکه من از آینده ی مؤسسات آموزشی مان صرفاً در معنای بیشترین قرب ممکن به این روان آرمانی،دانسته سخن می گویم،ناشی از آن است که این مؤسسات زاده شده اند.در این اثنا برای من قطعی است که دگرگونی های کمّی که آن ها را عصر حاضر برا ی این مؤسسات آموزشی به بار آورده است تا "سازگار با زمانه شان" سازد،در بهترین بهره ی خود صرفاً خطوط و بیراهه های این گرایش ریشه ای و تفوق طلبانه برای تأسیس آنهاست:و آنچه را در این دیدگاه در باب آینده جسارت می ورزیم تا به آن امیدوار باشیم،چنان تجدید حیات و شادابی و فروغ کلی روان و اندیشه ی آلمانی است که ناشی از آن، این نهادها نیز تا حدودی از نو زاده شده و سپس،از پس این نوزایش،به علاوه منظر قدیم و جدید را ظاهر می شازند:در حالیکه آنها اکنون اکثزاً فقط "مُدرن" و "سازگار با زمانه"اند.

صرفاً در معنا ی این امیدواری است که من از آینده ای برای مؤسسات آموزشی مان سخن می گویم:و این نکته ی دوم است که درباره ی آن باید پیش از همه به توضیح تصمیم خود بپردازم.در واقع این بزرگترینِ همه ی به خود حق دادنها است که بخواهیم پیشگو باشیم،به طوری که طنینی مضحک دارد،توضیح اینکه بشر چه چیزی خواهد بود.برای هیچ کس مجاز نیست تا درباره ی آینده ی آموزش ما و آینده ای قرار گرفته در رابطه با واسطه ها و روشهای تربیتی ما با طنین حکیمانه به دریافت رسد،اگر نتواند اثبات کند که این آموزش آینده در کدام مقیاس مربوط به زمان حاضر است و صرفاً در شاخص بسیار برتر به گرد خود اخذ شده تا تأثیری ضروری را بر مدارس و مؤسسات آموزشی بنهد.صرفاً برای من این موضع قرار گرفت تا با نظر به اندرونه ی عصر حاضر،و همسان با پیشگویی رومی،آینده را برملا سازم:آنچه در این مورد دیگر کمتر طالب شده تا از آن گفته شود،همچون یک گرایش آموزشی در دسترس،تا به فتحی در رسیده خوشامد گوید،که آیا در همین لحظه زنده باشد یا نه،نه به آن عنایتی شده،و نه فراهم آمده است.ولیت این فتح حاصل خواهد شد،همان طور که من با بیشترین اطمینان می پذیرم،چرا که عظیم ترین و نیرومندترین همراهان متحد را دارد،یعنی طبیعت:که درباب آن مُجاز به سکوت نیستین،اینکه بسیاری از پیش فرض های روشهای آموزشی مُدرن،وجهه ی غیر طبیعی را با خود حمل می کنند و اینکه وبال انگیزترین ناتوانی های عصر حاضر ما به راستی در ربط با این روش های آموزشی غیر طبیعی اند.آن کس که با این عصر حاضر یکسره احساس یگانه ای دارد و آن را همچون چیزی "بدیهی" اخذ می کند،به او نه به جهت این باور و نه به جهت انتخاب کلمه ی مُد شده ی "بدیهی" رشک نمی بریم:ولی آنکس که به دیدگاه مقابل می رسد،و از آموزشهای حاضر مأیوس باشد،او نیز دیگر به مبارزه نیازی ندارد و صرفاً مجاز است به تنهایی تن دردهد،تا عنقریب تنها باشد.میان این "بداهت ها" و تنهایی اما نبردهایی واقع است که یعنی حوزه های امیدواری،که نجیب ترین و ممتازترین اظهار آن،یعنی شیلر ستُرگ پیش روی چشمان ماست،همان طور که گوته او را در پیش درآمدش بر ناقوس، برایمان چنین ترسیم میکند:

و اکنون گونه های او سرخ و سرختر درخشید

که آن جوانی بوده که هرگز از ما نگریخت و دور نشد،

آن شور و حالی که هم به پیشترها و هم به پسین هنگام

جمود جهان  بی اعتناء را درهم شکند،

آن ایمانی که خود را هماره به اوج اندرتر

گاه به زیرکی رخنه کند،و گاه صبورانه نوازش دهد،

که با آن نیکی مؤثر افتد،رشد کند،و رام شود،

که با آن روز برای آدمی شریف،سرانجام سَر زند.

آنچه تا کنون گفته شد،می تواند از سوی شنوندگان گرامی من در معنای یک ملامت پذیرفته شود،که تکلیف آن صرفاً مجاز بوده این باشد تا عنوانِ سخنرانی های مرا عیان سازد و آن را در برابر سوءتعبیرها و انتظارات بی وجه حمایت کند.به منظور آنکه بلافاصله در بود ورود به تأملات من،و برای گذار از عنوان به مطلب،حوزه ی این اندیشه ی کلی آشکار شود که قرار است توسط آن داوری درباب مؤسسات آموزشی ما مورد جهد و تلاش قرار گیرد،باید ابتدا نظریه ای صورتبندی شده و آشکار همچون نمادی هر آن در رسیده را یادآور باشد که در خانه و مأوای این نماد،او به این مفهوم وارد شود:با ملاحظه ی چنین نمادی هرگاه او چنین خانه و مأوای ترسیم یافته ای را پسِ پشت افکند، به جایی نرسد.نظریه ی من این است:دو جریان علی الظاهر متقابل،و نیز در تأثیرات خود،ویرانگر و در نتایج خود سرانجام در یکدیگر جاری در عصر حاضر به طور ریشه ای بر تمامی دیگر بنیادهای مؤسسات آموزشی تأسیس یافته ی ما حاکم هستند:نخست انگیزه از پی ممکن ترین راه گسترش دادن به امر آموزش،و از سوی دیگر انگیزه از پی کاهش دادن و به ناتوانی کشاندن همین امر.در راستای انگیزه ی نخست قرار است آموزش به حلقه ای همواره فزاینده منتقل شود،و در معنای گرایش دیگر از آموزش این توقع بیجا می رود تا برترین حُجت های جاکمانه ی آن عرضه شود و خود در خدمت صورت حیاتی دیگری،که یعنی در خدمت حکومت به نظم کشیده شود.دز التفات به این گرایش های وبال انگیز،یعنی از سویی گسترش و از سوی دیگر کاهش،یه ناچار یأس مستولی می شود.اگر که بهنگامی یکباره ممکن نباشد تا این دو گرایش متقابل،و به حقیقت آلمانی به طور بسنده برای آینده،برای فتح مدد گیرند، که یعنی برای انگیزه از پی تقلیل و تحدید آموزش،به مثابه بخش مقابل گسترشی حتی الامکان عظیم،و برای انگیزه از پی شدت بخشی و خود -بسندگی آموزش،به مثابه بخش مقابلِ به کاهش آوردنِ آن.ولی اینکه ما به امکان یم فتح باور داریم،حاصل از این شناخت است که این دو گرایش گسترش و کاهش،مقاصد جاودانه ی همسانِ طبیعت را نیز تداعی می کنند،که آموزش را برای اندک کسانی قانونی ضروری از همین طبیعت می شمارد، که به طور کل هم حقیقتی است،در حالی که اگر آن انگیزه ی دیگر از میان دو انگیزه ی نامبرده بخواهد صرفاً به کامیابی رسد،فرهنگی دروغین تأسیس می شود.

«فریدریش نیچه-میراث "آثار منتشر ناشده ی 1873-1870"،ترجمه ی منوچهر اسدی،ص 9»

والتر بنیامین (عکس) فیلسوف چپ آلمانی و منتقد سرسخت کاپیتالیسم و امپریالیسم در غرب.او یک روشنفکر مارکسیست و از پیروان مکتب فرانکفورت به شمار می رود و دیدگاه زیبایی شناسانه ای متأثر از نیچه دارد.وی در عنفوان جوانی با مطالعه ی "زایش تراژدی" نیچه به مفهوم تراژدی و نقش سازنده ی آن در مواجهه با نیهیلیسمِ حاصل از مدرنیسم پی می برد.بنیامین همواره یکی از منتقدین جدی نظام آموزشی آن دوره بود.در سال 1912با شروع جنبش اطلاحات آموزشی در آلمان به هواداری از گوستاو وینکن،رهبر جنبش برمی خیزد و دست به انتشار چندین مقاله ی انتقادی در نشریه ی Der Anfang (آغاز) می زند."زندگی دانشجویان" یکی از آن مقالات انتقادی است که به سیستم آموزشی سرد و بی روح آن زمان دانشگاه در تربیت دانشجویان سخت می تازد.در این مقاله او با نگاهی مارکسیستی دانشگاه را به مثابه ی یک کارخانه در نظر می گیرد که در آن، دوران دانشجویی حکم خط تولید سرد و بی روحی را دارد که جوانان مشتاق و علاقه مند را به موجوداتی منفعل و بی خاصیت تبدیل می کند.او رضایتمندی پوشالی ناشی از عدم جرأت اعتراض و نداشتن نگاهی انتقادی به مسایل در دانشجویان را از ضرورت های این زندگی دانشجویی مخرب می داند که خلاقیت آنان را هدف قرار داده و از بین می برد. سیاوش جمادی در مصاحبه ای مقاله ی "زندگی دانشجویان" والتر بنیامین را متأثر از «در باب مؤسسات آموزشی ما» می داند.

کارل برنولی در کتاب ارزشمندش به نام "فرانتس اوربک و فردریش نیچه،یک دوستی " که در فاصله ی کمی پس از مرگ نیچه منتشر می شود نیچه ی سخنران را چنین توصیف می کند:

«ظاهری فروتن و حتی تقریباً خوارمایه...پیکری کمی کوچکتر از متوسط...سرش را که روی بدن کلفت و چهارشانه اما سست و شکننده اش قرار داشت،میان شانه ها فرو می برد...نیچه مطابق مد روز لباس می پوشید.شلوارهایی به رنگ روشن همراه با کتی کوتاه می پوشید و کرواتی که با ظرافت گره خورده بود،در اطراف گردنش در نوسان بود...موهای بلندی داشت که رشته هایی از آنها چون قابی در اطراف صورت رنگ پریده اش فروهشته بود...شیوه ی راه رفتنش سنگین و تا حدی خسته می نمود...بیان نیچه نرم و ساده و بی تکلف بود...که تنها جاذبه ی دلپسندش آن بود که از جانش می جوشید...سحر و افسون این صدا...

«نقل از نیچه:درآمدی به فهم فلسفه ورزی او،کتاب اول:زندگی نیچه-ص 87-کارل یاسپرس-ترجمه ی سیاوش جمادی»

و بخوانید توصیف لودویگ فن شِفلر(Ludwig von Scheffler) شاگرد نیچه در دانشگاه بازل در سال 1875:

«من انتظار نداشتم پرفسور [نیچه]مانند استاد بورکهارت با حضورش در کلاس طوفانی به پا کند.همچنین به خوبی می دانستم لحن چالش برانگیز یک نویسنده، همیشه در رفتارش به عنوان یک انسان شخصی منعکس نمی شود.اما با این وجود من از حُجب و حتی فروتنی نیچه هنگامی که وارد کلاس می شد شگفت زده می شدم.علاوه بر این او نسبت به قامت متوسط کمی کوتاهتر بود... و عینک درخشان و سبیل پرپشت به چهره اش آن هیبت روشنفکرانه را می بخشید که حتی مردان کوتاه قد را نیز تا اندازه ای با ابهت نشان می داد.با این حال تمام شخصیت او بیانگر چیزی کمتر از بی تفاوتی به تاثیرات بیرونی نبود که ممکن بود خود خالقش باشد.»

«نقل از Nietzsche: The Man and his Philosophy-ص 49-R. J. Hollingdale-ترجمه ی ف-جام»

«منبع عکس: فیلم "وقتی نیچه گریست" ساخته‌ی پینچاس پری»

تقریباً تمام شاگردان نیچه در دانشگاه بازل بارزترین ویژگی نیچه را،ادب و فروتنی او عنوان کرده‌اند.آدولف بامگارتنر(Adolf Baumgartner)(عکس)فرزند مترجم معروف آن زمان ماری بامگارتنر(Marie Baumgartner:1831-1897) و شاگرد مورد علاقه‌ی نیچه در سال‌های ابتدایی بازل نیز برجسته‌ترین خصوصیت استادِ تاریخِ باستانِ خویش را ادب او عنوان می‌کند .





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه در باب برخی موضوعات تاثیراتی گذارده و تعملاتی نموده که در این پست به قسمتهایی از آن مانند بودا_رنسانس_جنگهای صلیبی_داستیافسکی_فیلسوف گوته_فایده گرایان_فیلسوف هابز_قرن بیستم_فلسفه   و موضوعاتی دیگر میپردازیم.

نیچه و دین بودا

بنای دیانت بودا،با نرم خویی بسیار،ملاطفت سرشار و آزادمنشی در آداب و رسوم،و عدم نظامیگری؛و اینکه این جنبش در طبقه های بالاتر و حتی مردم درس خوانده جا خوش می کند.بالاترین هدف آن شادی،سکوت و آرامش و نداشتن آرزوست،و این هدف حاصل شدنی است.دین بودا دینی نیست که در آن بشر فقط آرزوی کمال کند:کمال،مورد عادی آن است....دین بودا صدبار آرامتر؛راستین تر؛ و واقعی تر از مسیحیّت است.

«دجّال،پاره 21 و 23»

نیچه و رُنسانس

سرانجام کسی می فهمد یا خواهد فهمید که رنسانس چه بود؟آن عبارت بود از کسر و کاهش ارزش میسحیت.اقدامی بود که با تمام وسایل و قدرت غریزه و نبوغ می خواست ارزشهای نویی بیافریند و ارزشهای شریف و نجیب را مسلم و پیروز گرداند...تاکنون جمله ای بنیادی تر،مستقیم تر و پرتوان تر از جمله ی رنسانس بر سراسر جبهه ی مقدم و قلب لشکر دشمن صورت نگرفته است.

«دجّال»

نیچه و جنگهای صلیبی

...اما بیایید تعصب را کنار بگذاریم!جنگهای صلیبی-راهزنی عظیم دریایی بود،همین و همین!

«دجّال»

نیچه و داستایفسکی

داستایفسکی،آن تنها روانشناسی که، باری،من از او چیزی آموخته ام:آشنایی با او نیک بختیِ بزرگِ زندگی من بود...

«غروب بُتها»

نیچه و گوته

گوته-نه رویدادی آلمانی که اروپایی ست:که کوششی ست شکوهمند برای چیرگی بر سده ی هیجدهم با بازگشت به طبیعت،با برآمدن به طبیعیّتِ رُنسانس،گونه ای بر-خود-چیرگی آن سده.

«غروب بُتها»

نیچه و فایده گرایان

این فایده باوران انگلیسی مردمی قانع و اصولا میان مایه اند و همان گونه که پیش تر گفتم،چنان کسالت آورند که نمی توان آنان را سودمند دانست.باید باز هم به آنان جسارت بخشید،چنان که در بخشی از چند بیت زیر برای آنان کوشیده اند:

درود بر شما،ای باربران شریف،

پیوسته «هرچه دورتر،بهتر»،

هر چه سر و زانو محکم تر،بهتر،

بی هیچ شادمانی،کامیابی،

مقاوم و میان مایه،

نه قدیس و نه نابغه!

«فراسوی نیک و بد»

نیچه و هابز

به رغم وجود آن فیلسوفی که در مقام انگلیسی اصیل می کوشید در سر تمام اندیشمندان،خندیدن را بدنام کند -«خنده شدیدترین عیب سرشت انسانی است و هر اندیشمندی می کوشد بر آن غلبه کند.»(هابز) -من در ذهن خویش سلسه مراتبی از فیلسوفان را در نظر می آورم که بر اساس مراتب خندیدن- تا سر حد قهقهه های زرّین می رسند.

«فراسوی نیک و بد»

نیچه و قرن بیستم

...قرن بیستم نبرد بر سر حاکمیت جهان است،ضرورت دستیابی به سیاستی سترگ.

«فراسوی نیک و بد،پاره 208»

نیچه و فلسفه

... و فلسفه تنها شیوه ی گام برداشتن و دویدن جسورانه،سبکبار و ظریف اندیشه ها نیست،بلکه به ویژه آمادگی برای مسئولیت های بزرگ،نگرش ار بلندا و فرمانروایی بر زیردستان،احساس تفاوت با دیگران و وظیفه ها و فضیلت های دیگر،حمایت و دفاع با خوشرویی از آنچه دیگران درست نفهمیده و بدنام کرده اند،تفاوتی نمیکند که خدا باشد یا ابلیس،علاقه و تمرین در اجرای عدالت،هنر فرماندهی،گستردگی اراده،نگاه و چشمی آرام،که به ندرت شگفت زده می شود و به بالا می نگرد و به ندرت عشق می ورزد...

«فراسوی نیک و بد-پاره 213» 

نیچه و رافائل

تجلّی مسیح.- رنجوران درمانده،رؤیابینان آشفته،مجذوبان فرازمین،سه مرتب اند که رافائل برای آدمیان قائل است.بدین ترتیب ما دیگر به جهان نمی نگریم،- و اکنون نیز رافائل خود قادر به آن نیست:او تجلّیِ نویی را به چشم خواهد دید.

«سپیده دمان-پاره 8»

نیچه و افلاطون

افلاطون می خواست در حقّ همه ی یونانیان آن کند که محمّد پس از آن برای عربها کرد:یعنی وضع کردن شعائر خُرد و کلان و مشخضاً تنظیم شیوه ی زندگی همگان.

«سپیده دمان-پاره 496»

نیچه و اخلاق رواقی گری

شما می گویید،اخلاق همدردی،اخلاق والاتری است از رواقی گری؟اثباتش کنید!امّا بنگرید «والاتر» و «فروتر» را در اخلاق نمی توان با زرعِ [سنجه ی] اخلاقی اندازه گرفت:زیرا اخلاقِ مطلقی وجود ندارد.پس معیارهایی از جایی دیگر برگیرید و - اکنون پیش بینی کنید!

«سپیده دمان-پاره 139»

 

نیچه و اسلام

طبیعت هنگامی که آنها [مبلغان مسیحی] را می آفرید غفلت ورزید-و فراموشی کرد که شماره ی کمی از مواهب غریزه های روشن،پاک و احترام آمیز را به آنها ارزانی دارد...بین خودمان بماند،آنها حتی مرد نیستند. اگر اسلام،مسیحیت را خوار می شمارد،در این کار هزاران بار حق با اوست:وجود اسلام مستلرم وجود مردان است...

«دجّال،پاره 59»

 

نیچه و کانت

کلمه ای بر ضدّ کانت در مقام اخلاق انگار.فضیلت باید ابداع ما باشد،دفاع و ضرورتِ کاملاً شخصی و خصوصی ما:فضیلت در هر مفهوم دیگر خطری است محض.آنچه زندگانی ما را سامان نمی دهد،آن را نابه سامان می کند:فضیلتی که صرفاً از احساس احترام به مفهوم فضیلت به وجود می آید آنگونه که کانت آرزو می کرد،زیانبخش است...فرمانهای اخلاقی کانت باید که مُهلک و مرگبار احساس می شدند!...فقط غریزه ی تئولوگ آنها را زیر بال و پر خود گرفت...چه چیز بدون لذت،سریعتر تباه می کند؟چیزی چون وظیفه ی افزارواره.این در حقیقت نسخه ی انحطاط،حتی نسخه ی حماقت انگاری است...کانت نیز احمق شد.

«دجّال،پاره 11»

 

نیچه و انجیل

انجیل ها برای اثبات فساد مقاومت ناپذیر جامعه های نخستین مسیحی،دلایل ارزنده ای هستند...بشر هرگاه انجیل را می خواند،باید دقت کند که فریب نیرنگ کلام را نخورد؛در زیر هر کلمه ای مشکلی وجود دارد.

«دجّال،پاره 44»

 

نیچه و تورات

تورات...این تظاهر شخصی به تقدس،که در اینجا به نبوغی مطلق بدل می گردد و از آن زمان تاکنون در میان کتابها و انسانها همسنگ نداشته است،این مجموعه ی کلمات و برداشتهای دروغین در مقام هنر،محصول تصادفی استعداد فردی یا دستاوردهای طبیعتی استثنایی نیست.این چگونگی،مستلزم وجود نژادی است.

«دجّال،پاره 44»

 

نیچه و شکسپیر

وقتی به دنبال فرمولی می گردم که بتواند از نظر من حق مطلب را درباره ی شکسپیر ادا کند،فقط این را می یابم که او تیپِ سزار را به بار آورد.آدم یا سزار هست یا نیست، و نمی تواند از خودش سزار بسازد.شاعرِ بزرگ هرگز از منبعِ دیگری جز واقعیت خاص خودش استخراج نمی کند تا جایی که،پس از انجام این کار،دیگر نمی تواند اثرِ آفریده ی خویش را تاب آورد...هیچ خواندنی برای من دلخراش تر از خواندی آثار شکسپیر نیست.یک انسان چقدر باید رنج کشیده باشد تا این همه مسخره بازی نیاز داشته باشد!آیا می شود هاملت را فهمید؟...و اینجا اعتراف کنم که خالق چنین ادبیاتی،که اضطراب آورتر از هر نوعِ دیگر است؛لرد بیکن است و این خود اوست که چنین عذاب می کشد.

«اینک آن انسان،چرا این چنین زیرکم،پاره 4»

 

نیچه و رِنان

رنان.-یزدان شناسی،یعنی ویرانگریِ عقل با گناه نخستین.شاهد باشید که رنان هرگاه دل به دریا زده و آری و نه ای از گونه ی کلی تر بر زبان آورده،یکبار هم به هدف نزده است.

«غروب بتها،پویندگی های مرد نابهنگام،پاره 2»

... زبان این رنان که در تمام لحظه ها بی هیچ نشانی از اختلاف دینی،تعادل موجود در ظرافت روح شهوانی و راحت را بر هم میزند،برای ما مردم سرزمین های شمالی عجب درک ناشدنی است!

«فراسوی نیک و بد،فصل سوم(ماهیت دین)،پاره 48»

 

نیچه و امرسون

امرسون.-چه روشن اندیش تر،چه پهناورتر،چه تو در تو تر و چه ناب تر از کارلایل،و بالاتر از همه شادمان تر... یکی از آنانی ست که خوراک شان مائده ی بهشتی ست و بس،و به هیچ چیز ناگوار در چیزها لب نمی زنند.مردِ خوش ذوق در قیاس با کارلایل-...امرسون با آن سرزندگی زیرکانه ی خوب اش به ریش هر جدیتی می خندد.

«غروب بتها،پویندگی های مرد نابهنگام،پاره 13»

 

نیچه و آنارشیست

مسیحی و آنارشیست.-هنگامی که آنارشیست در مقام سخنگوی لایه های رو به تباهی جامعه سخت کلافه می شود و در طلب «حق» و «عدالت» و «حقوق برابر» بر می آید،این چیزی جز بی فرهنگی اش نیست که بر او زور می آورد و نمی گذارد بفهمد به راستی دردش چیست و فقرش از کجاست:از [سرچشمه ی] زندگی...

«غروب بتها،پویندگی های مرد نابهنگام،پاره 34»

 

نیچه و ولتر

 ...ولتر بر خلاف همه ی کسانی که پس از او نوشتند،پیش از هر چیز از لحاظ روحی یک سرور بزرگ بود،یعنی درست همان چیزی که من هم هستم.

«اینک آن انسان،انسانی زیادی انسانی»

 

نیچه و فمینیسم

هرگونه نشانه ای از فمینیسم در میان انسانها،حتی در یک مرد،راه رود به آثار مرا سد می کند:آنگاه هرگز دیگر نمی توان به درون این هزارتوی کشف های دلیرانه پا نهاد.

«اینک آن انسان،چرا کتابهای چنین خوبی می نویسم،پاره 3 »

 

نیچه و پاسکال

...برای درک و تشخیص چگونگی تاریخ علم و وجدان در روان انسان دینی،فرد شاید نیاز به ژرف نگری،زخم خوردگی و عظمتی دارد که در وجدان عقلی پاسکال وجود داشته است ...

«فراسوی نیک و بد،فصل سوم(ماهیت دین)،پاره 45»

نیچه و فیلسوفان انگلیسی

این انگلیسی ها اصلا نژادی فیلسوف نیستند.بیکن خود حمله ای به روح فلسفه است.هابز،هیوم و لاک بیش از یک قرن مفهوم «فیلسوف» را به پستی کشاندند و از ارزش او کاستند.علیه هیوم بود که کانت خویشتن را مطرح کرد و شلینگ فرصت یافت تا درباره ی لاک بگوید:«من لاک را بی ارزش می دانم»...آنچه را در انگلستان وجود ندارد و هرگز وجود نداشته است،آن نیمه بازیگر و سخنران،آن آشفته سر بی مزه،کارلایل،به خوبی می دانست و می کوشید با ژنده های عاشقانه ی خود آن را پرده پوشی کند و خود نیز نقص خود،یعنی همان نقصان قدرت معنوی واقعی،ژرفای واقعی در نگرش معنوی،خلاصه،فلسفه را می دانست.

«فراسوی نیک و بد،فصل هشتم(اقوام و میهن ما)،پاره 252»

 

نیچه ،انسان،اخلاق و هنر

انسان حیوانی گوناگون،فریفته،مصنوعی و تیره و تار است که بر دیگر حیوانات کمتر با قدرت،بلکه بیشتر با مکر و هوشمندی چیره می شود و از این رو،آن وجدان نیک را اختراع کرده است تا روانش بتواند به راحتی از آن لذت برد.تمام اخلاق،فریب و جعلی طولانی و دلنشین است که به برکت آن اصولا روان می تواند کامیاب شود.از این دیدگاه شاید «هنر» مفهومی بسیار بیشتر از آن داشته باشد که ناکنون باور داشته اند.

«فراسوی نیک و بد،فصل نهم(والا چیست)،پاره 291»

 

نیچه و روسو

علیه روسو.-اگر راست باشد که تمدن ما چیزی رقّت انگیز در خود دارد؛شما نیز مختارید با روسو هم باور شوید که می گفت:«این تمدن رقّت انگیز در بد شدن اخلاقیات ما مقصر است،»یا ضدّ روسو به این باور بازگردید که «اخلاقیت نیک ما مقصر این رقّت انگیزی تمدن است.دریافتهای اجتماعی غیر مردانه و ناتوانمان را از خیر و شر و اَبَرچیرگی غول آسای همینان بر تن و روان،سرانجام همه ی تن ها و روانها را ناتوان کرده است و آدمیان آزاد،نامقیّد و دلواپس،بنیادهای یک تمدن قوی را در هم ریخته اند:اکنون هر جا که به اخلاقیّت بر می خوریم،واپسین ویرانه های این بنیادها را می نگریم».پس این است که تناقضی فراروی تناقضی دیگر قرار می گیرد!محال است در اینجا حقیقت در هر دوسویه باشد:و اساسا آیا در یکی از این دو است؟پس،می بینیم و می آزماییم. 

«سپیده دمان،کتاب سوم،پاره 163»

 

نیچه و انقلاب فرانسه

با انقلاب فرانسه ،یهودیّه باز بر آرمانِ کلاسیک چیره شد؛و این بار به معنایی بی چون-و-چراتر و ژرف تر. و با آن پیروزی،واپسین والاتباریِ سیاسی ای که در اروپا یافت می شد،یعنی والاتباریِ سیاسیِ فرانسویِ سده های هفدهم و هجدهم،لگدکوبِ غریزه های کینه توزیِ عوام شد و چنان هلهله و غریوِ شادی ای برخاست که هرگز مانند آن کسی بر روی زمین نشنیده بود!

«تبارشناسی اخلاق،جستار یکم،پاره 16»

 

نیچه و ناپلئون

...رویارویِ آن شعارِ دروغینِ «حقّ سروری بیشینگان»، که شعار کین توزی ست و خواست پَست کردن و پَست تر کردن و برابر کردن و فرو کشاندن و به فروشد کشاندن انسان،شعار ترسناک و شادی زایِ ضدّ آن را پر قدرت تر و ساده تر و پافشارانه تر طنین افکن کرد:«حقّ سروری کمینگان»!یعنی، ناپلئون پدیدار شد،همچون آخرین جهت نمای راه دیگر،آن تنهاترین و دیر زاده ترین مردِ همه ی روزگازان،که مسأله یِ آرمانِ والاتبارانه در ذات خویش در وجود او تن آور گشته بود-که می توان در اندیشید که چگونه مسأله ای ست:ناپلئون،این همنهادِ ناانسان و اَبَرانسان.

«تبارشناسی اخلاق،جستار یکم،پاره 16»

نیچه و بتهوون و موتسارت

موسیقی بتهوون معمولاَ همانند تأملی عمیق و برانگیزنده هنگام دوباره شنیدنِقطعه ای ظاهر می شود که گمان می کردیم دیری ست گم اش کرده ایم،قطعه ی «بی گناهی آواها»؛موسیقی یی ست درباره ی موسیقی.در نغمه ی دریوزگان و کودکان کوی و برزن،در شیوه های تک آوایی ایتالیایی های آواره،در رقص و پایکوبی در نوشگاه دهکده یا شبهای کارناوال،-آنجا بود که وی «ملودی های»خودش را کشف کرد:آنها را همانند زنبوری به چنگ آورد،در حالی که گاه اینجا و گاه آنجا می پرید و نغمه ای و رد آوایی را می جست.این همه برای او خاطراتی شکوفا از «جهان نیک تر» بود:درست همانند افلاطون که به مُثُل ها می اندیشید.-موتسارت رفتار یکسر متفاوتی با «ملودی های» خود دراد:او الهامات خود را نه هنگام شنیدن موسیقی،بلکه در نگریستن به زندگی می یابد،زندگیِ عمیقاً برانگیزاننده ی سرزمین های جنوبی:او هماره ایتالیا را در رؤیا می دید،گو اینکه هرگز آنجا نزیسته بود.

«آواره و سایه اش،پاره 152»

نیچه و فیشته

 آزادی بیان.- «حقیقت را باید گفت،حتی اگر به بهای باژگونه شدن جهان باشد!» -فیشته ی بزرگ با دهانی گشاد، چنین فریاد می زند!

-آری آری! البته اگر حقیقتی بوده باشد!-

-اما مراد او اینست هرکس باید عقیده اش را بگوید،حتی اگر همه چیز باژگونه شود. البته در این مورد به او حق می دهیم.

«سپیده دمان،کتاب چهارم،پاره 353»

نیچه و سوسیالیسم

سوسیالیسم برادر جوان تر استبداد فراموش شده و در پی میراث خواری از این برادر است.از این رو تلاش های آن حتی در ژرف ترین دیدگاه ها ارتجاعی است و چون سوسیالیسم به قدرت فراوان دولت نیاز دارد که نمونه ی آن را در حکومت های استبدادی می بینیم،حتی این شیوه ی حکومت بیش از تمام پیشینیان خویش برای نابودی ظاهری جنبه های فردی می کوشد،گویی که این جنبه ها گوشه ای تجملی از طبیعت است و باید انسان مبدل به عضوی هدفمند از اجتماع شود.سوسیالیسم به دلیل خویشاوندی خود پیوسته هر جا که قدرت در ظاهر شکوفا شده است،حضور دارد و بهترین نمونه اش افلاطون،این سوسیالیست کهن،است که در دربار مستبدان سیسیلی حضور داشت.

«انسانی بسیار انسانی،کتاب دوم،پاره 483»

 

نیچه و هومر

بزرگترین واقعیت در تشکیل جامعه ی یونانی آن است که هومر خیلی زود پیرو پان هلنیسم شد.تمامی آزادی معنوی و انسانی که یونانیان به آن دست یافتند،مربوط به همین واقعیت می شود.اما در عین حال این امر فاجعه ای برای جامعه ی یونانی بود،زیرا هومر با خودمحوری خویش همه ی امور سطحی و جدی ترین غرایز برای استقلال را نابود کرد.گاهی نیز از ژرف ترین لایه های جامعه ی هلنی اعتراضی به هومر می شد،اما او پیوسته پیروز بود.تمامی قدرت های معنوی افزون بر تأثیر رهایی بخش،تأثیری ظالمانه نیز دارند،اما بی شک فرق می کند که هومر،انجیل و یا علم،انسان ها را به مستبد تبدیل کند.

«انسانی بسیار انسانی،کتاب دوم،پاره 262»

نیچه و علم

علم به آنانی که در آن به جستجو می پردازند،لذّتی فراوان و به آنانی که نتایج آن را می آموزند،لذّتی کم می بخشد.اما چون به تدریج تمامی حقیقت های مهم علم حالتی روزمره و عمومی یافته است،این اندک لذّت نیز پایان می پذیرد،درست همچون آن زمانی که ما دیگر حاصل یک ضربدر یک را فراگرفته ایم،دیگر شادمانی برای ما نخواهد داشت.حال که علم شادکامی کمتری را برمی انگیزد و این شادی بیشتر در شک به متافیزیک،دین و هنرِ تسلی بخش، پدید می آید،سرچشمه ی بزرگ علاقه ای که انسان تمامی آن را مدیون بشریت است،کاستی می گیرد.به همین دلیل آن فرهنگ والا باید به انسان مغزی دوگانه،یعنی مغزی با دو بخش کاملاً متفاوت دهد تا در یکی امور علمی و در دیگری امور غیرعلمی را احساس کنیم و این دو در کنار هم،بی هیچ تشویش قابل تفکیک و جداسازی باشند.

«انسانی بسیار انسانی،کتاب دوم،پاره 251»

نیچه و هگل

...کشف به موقع و قابل ستایش هگل را به یاد بیاوریم که همه‌ی عادات منطق،یا به عبارتی این طفل نازپرورده را دگرگون ساخت.این اتفاق وقتی افتاد که او جرئت کرد بگوید که مفاهیم خاص از دل یکدیگر بیرون می‌آیند:اصلی که در اروپا ذهنها را برای آخرین حرکت بزرگ علمی یعنی داروینیسم آماده ساخت؛زیرا بدون هگل،داروینی وجود نمی‌داشت.آیا این نوآوری هگلی که برای اولین بار مفهوم «تکامل» را در علم وارد ساخت،چیزی آلمانی در خود دارد؟...ما آلمانیها مانند هگل فکر می‌کنیم:حتی اگر هگلی هم وجود نداشت ما چنین می‌بودیم؛ما بر خلاف هر لاتینی[مردم جنوب اروپا که دارای فرهنگ رومی هستند]،به‌طور غریزی برای تکامل و «شدن»،مفهوم وارزش بیشتری قائلیم تا «بودن»(حتی به زحمت قبول داریم که «بودن» مفهومی قابل توجیه است)؛همچنین از این نظر هگلی هستیم که در مقابل پذیرش اینکه منطق انسانی ما همان عین منطق است و نوع دیگری از آن ممکن نیست،مقاومت می‌کنیم(برعکس دوست داریم خود را قانع کنیم که این منطق تنها حالت خاصی از منطق واقعی و شاید یکی از احمقانه‌ترین و عجیب‌ترین انواع آن است).

«حکمت شادان،کتاب پنجم،پاره 357-ترجمه‌ی جمال آل‌احمد و ...»





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

ابَرمَردَت

تن خراش پنجه های سرد و سخت شب را

بر لختی بغض فروخورده

به اوج نعره های بلند و هُرم سرمستی خویش

نمی فروشد،

درد او لذّت است و نفرین،آفرین اش.

***
ابرمردت

حجم این خدایان دست آموز

گرد اندیشه هاشان هرزه و مرموز را

ابراهیم می شود

جانانه از اوج کذب

به زیر می کشد.

***
ابرمردت

تک تاخت آن نبردها

میان حقیقت و خویش

دلیرانه سرانجام

گام می نهد به فراسو

سرزمین حیرت و نور

رقص و آواز

پا،بال بهر پرواز

جام جنون سر می باید کشید

چنان که سر کشید و خموش ماند...

آری ای رادمرد

تو خود تویی آن یگانه مرد.





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه نخستین بار در سال 1882 مرگ خدا رو تو کتاب "حکمت شادان"("دانش شاد") بند 125 از زبون مرد دیوانه اعلام میکنه.مرد دیوانه دیوجانس وار به کلیسا میره و میگه خدا مرده و "ما" رو قاتلان خدا معرفی می کنه.هیچکس از حرفای مرد دیوانه سردر نمیاره.مرد دیوانه فانوسشو میندازه و میگه:"بسیار زودهنگام آمده ام" هنوز زمان من فرا نرسیده است . این حادثه ی شگفت انگیز هنوز در راه و سرگردان است و به گوش مردمان نرسیده است . رعد و برق نیازمند زمان است . نور ستارگان نیز : اعمال اگر چه انجام یافته ، اما برای دیده شدن و شنیده شدن محتاج زمان اند. این عمل از دور ترین ستارگان نیز دور تر است و با اینهمه انها خود این عمل را انجام داده اند."اون تو همون روز به چند کلیسای دیگه میره و برای خدا دعای آرامش ابدی میخونه که باعث میشه اونو از کلیسا بندازن بیرون.به بیان نیچه شناسانی چون هیدگر، کاپلستن و یاسپرس مرگ خدا در نظر نیچه، مرگ اخلاق مسیحیت و خدای مسیحیته که در واقع نقطه شروعی برای پایان دوران متافیزیکه.دکتر محمد ضیمران،تو کتاب ارزشمندش"نیچه پس از هیدگر،دریدا و دولوز" میگه که مُراد نیچه از خدا،حقیقت استعلایی متقرر در فراسوی عالم طبیعیه که امروزه اعتبار خودشو از دست داده و به طبع،آرمان زاهدانه ی متکی به اونم به پایان خودش نزدیک شده.البته نیچه، واضع مضمون مرگ خدا نیست.هگل در سال ١٨٠٢ به احساس دیانت ایام اخیر اشاره کرده بود ... که خدا مرده.ارنست رنان تو کتابش "مناجات در آکروپولیس" که در سال ١٨٧٦ منتشر شد مینوسه«خدایان نیز مانند انسانها می میرند و به هیچ وجه صحیح نیست که آنها را ابدی بپنداریم.»نیچه،رنان را میشناخته چرا که تو دو سه جا اسمشو میاره ( دجّال،بند ٢٩-غروب بتها،پویندگی های مرد نابهنگام،پاره 2-فراسوی نیک و بد،فصل سوم(ماهیت دین)،پاره 48 ).نمونه ی دیگه ای هم داریم که مربوطه به یه شاعر انگلیسی به نام سوینبورن که در سال ١٨٧١شعر "سرود انسان" رو تصنیف می کنه و تو اون اظهار میکنه:«که خدا،خدا بود،ولی اکنون مُرده است.»تو ابیات آخرشم میگه:«خدایا تو گرفتار و مضروب واقع شده ای و اینک مرگ تو فرا رسیده است.». اما منشاء اندیشه ی خدامُردگی نیچه،هاینریش هاینه،شاعر و نویسنده ی آلمانی و مورد علاقه ی نیچه ست.تنها کسی که به قول نیچه تونست زبان آلمانی رو به اوج برسونه و از این حیث در کنار نیچه قرار بگیره. هاینه در کتابش با نام«مذهب و فلسفه در آلمان» در بحث راجع به انتشار اولین اثر انتقادی کانت اینجوری می نویسه :«آیا صدای زنگ کوچک را می شنوی؟زانو بزن.کسی برای خداوند محتضر ورد می خواند.» می بینیم که ایده ی مرگ خدا در قرن نوزدهم ظاهراً به طور مکرر دیده شده.به طور کلی گفتن اگر خداوند مرده باشه،مرگش بدون شک، تو قرن نوزدهم اتفاق افتاده.اما نیچه نخستین کسیه که "خدامُردگی" رو چنین محکم و با تأکید تمام، بیان و اونو تو کلیت فلسفه ش ادغام می کنه و به حق از همه ی اینا به مضمون مرگ خدا نزدیکتر میشه. نیچه تو پیشگفتار اثر بعدیش یعنی چنین گفت زرتشت باز هم مرگ خدا رو اعلام میکنه اما این بار از زبان پیامبر ایرانی،زرتشت و قاتلش رو هم مشخصاً معرفی میکنه:"زشت ترین انسان".زشت ترین انسان خدا رو میکشه چون تاب تحمل ترحم اش رو نداشته.انگیزه ی قتل خدا از زبان قاتلش:"رحم اش شرم نمی شناخت.او تا آلوده ترین گوشه-و- کناره های من می خزید.این کنجکاوترین،این زیاده-زورآور،این زیاده-رحیم،می بایست بمیرد!"(چنین گفت زرتشت،بخش چهارم،زشت ترین انسان).آخرین بیان "خدامُردگی" نیچه هم مربوطه به دوران دیوانگیش.نیچه تو یادداشتهای غریب و مبهم اواخر عمرش،حماقت مخلوقات رو دلیل مرگ خدا بیان میکنه و این حماقت رو آفریده شدن خداوند با تصویر خود انسان میدونه.به بیان ژیل دلوز،«در آثار نیچه،روایات مربوط به مرگ خدا بسیارند:دست کم پانزده روایت،و همه بسیار زیبا.»

متن کامل "مرد دیوانه"(بند 125 کتاب "دانش شاد" ترجمه ی لیلا کوچک منش) در زیر اومده،من چندین و چند بار این متن رو خوندم و هر بار اشتیاقم واسه خوندنش بیشتره.روانی و شیوایی بیان در عین سترگی اندیشه ی مرگ خدا،ابهت خاصی به متن بخشیده که باعث شده همواره خوندنش تارگی داشته باشه.



 

"مرد دیوانه"

 

  آیا نشنیده اید حکایت آن مرد ِ دیوانه ای را که در روز ِ روشن فانوسی برافروخت ، به میان بازار شتافت و پی در پی بانگ بر می آورد " در جستجوی خدایم! در جستجوی خدایم!  چون در آن حال بسیاری از آنان که به خدا باور نداشتند به دورش حلقه زده بودند او بسیار مضحک می نمود .کسی پرسید آیا او گم شده است؟ دیگری پرسید آیا همچون کودکان راهش را گم کرده است؟ یا پنهان شده و از ما می ترسد؟ به سفری دراز رفته یا ترک دیار گفته است؟ سپس هیاهو کردند و خنده سر دادند.

 

 مرد ِ دیوانه به میانشان پرید و چشم هایش را به آنها دوخت . بانگ زد خدا کجاست؟ من به شما خواهم گفت.  ما او را کشته ایم، شما و من . همگی قاتلان اوییم . اما چگونه چنین کردیم؟ چگونه توانستیم دریا را تا آخرین جرعه بنوشیم؟ چه کسی به ما دستمالی داد تا تمام افق را پاک کنیم؟ چه می کردیم آن هنگام که این زمین را از بند خورشیدش رها می کردیم؟ اکنون کجا سرگردان است؟ اکنون ما دور از همه ی خورشید ها در کجا راه می پوییم؟ آیا بی وقفه در همه ی جهات ، در پس و پیش و پهلو غوطه ور نیستیم؟ آیا هنوز فراز و فرودی باقی مانده است؟ آیا ما در یک هیچی ِ بی انتها آواره نیستیم؟ آیا نَفَس فضای تهی را احساس نمی کنیم؟ آیا سردتر نشده است؟ آیا شب دم به دم به ما نزدیک تر نمیشود؟ و آیا محتاج آن نیستیم که در صبحدم فانوس بر افروزیم؟ آیا هنوز هیچ چیز از سر و صدای ِ گور کنانی که خدا را دفن می کنند نمی شنویم؟ آیا هنوز بوی تجزیه ی خدا را استشمام نمی کنید؟ آری خدایان نیز متلاشی می شوند. خدا مرده است . و مرده خواهد ماند . و ما او را کشته ایم.

 

 ما سرآمد ِ قاتلان چگونه خود را آرامش خواهیم بخشید؟ مقدس ترین و با شکوه ترین دارایی جهان زیر ِ چاقوهای ما جان سپرد : چه کس این خون را از دست های ِ ما خواهد شست؟ کدام آب می تواند پاکیزه مان کند؟ چه آیین های کفاره و کدام بازی های ِ مقدس را باید اختراع کنیم؟ اما آیا بزرگی این کار برای ما بیش از اندازه بزرگ نیست؟ آیا نباید خودمان بدل به خدایان شویم تا شایسته ی آن جلوه کنیم؟ هرگز عملی بزرگ تر از این نبوده است و هر آن کس که پس از ما زاده می شود ، به برکت ِ این عمل به تاریخی برتر از همه ی تاریخ های تاکنون تعلق خواهد داشت.

 

 در اینجا مرد دیوانه ساکت شد و نگاهی دوباره به شنوندگانش انداخت ، آن ها نیز ساکت بودند و با حیرت به او می نگریستند . سرانجام او فانوس را بر زمین انداخت و فانوس تکه تکه و خاموش شد . سپس گفت: "بسیار زودهنگام آمده ام" هنوز زمان من فرا نرسیده است . این حادثه ی شگفت انگیز هنوز در راه و سرگردان است و به گوش مردمان نرسیده است . رعد و برق نیازمند زمان است . نور ستارگان نیز : اعمال اگر چه انجام یافته ، اما برای دیده شدن و شنیده شدن محتاج زمان اند. این عمل از دور ترین ستارگان نیز دور تر است و با اینهمه انها خود این عمل را انجام داده اند.

 بعدها نقل شد که در همان روز مرد ِ دیوانه به زور وارد چند کلیسا شده و برای خداوند دعای ِ آرامش ابدی خوانده است . وقتی که بیرونش رانده و از او باز خواست کردند همیشه فقط یک پاسخ گفته است: "آیا کلیساها(و مساجد) اکنون جز مدفن ها و گور هایی برای خداوندند؟


ما نخستین رگه‌های اندیشه‌ی مرگ خدا در نیچه‌ رو در سال 1862 طی نامه‌ای به دو همکلاسی سابقش مشاهده می‌کنیم.زمانی که نیچه 18 سال داشت و در بهترین مدرسه‌ شبانه‌روزی آن زمان آلمان در نومبورگ درس می‌خواند:

«...انسان شدن خدا نشان می‌دهد که نباید در جستجوی سعادت در نامتناهی باشیم بلکه باید بهشت‌مان را بر زمین بنا کنیم.توهم جهانی فرا[ی این جهان] تنها در خدمت گرفتار کردن انسان در ارتباطی دروغین با جهان زمینی است...»

 «نیچه-27 آوریل 1862-نامه به گوستاو کروگ و ویلهلم پیندِر-ترجمه‌ی لیلا کوچک منش»


و اما خود نیچه،شوپنهاور رو اولین خداناباور سرسخت در میان متفکران آلمانی میدونه،نیچه در قطعه‌ی 357 دانش شاد اذعان می‌کنه:

«شوپنهاور،به عنوان فیلسوف،اولین ملحد واقعی و انعطاف‌ناپذیری است که در آلمان داشته‌ایم:این راز خصومت او نسبت به هگل است.هستی هیچ چیز خدایی ندارد؛به نظر او این امر حقیقتی عرضه شده و چیزی محسوس،قابل لمس و غیر قابل بحث بود؛اگر کسی در مقابل آن دچار لغزش می‌شد و سعی می‌کرد آن را دور بزند،او خونسردی فیلسوفانه‌ی خود را از دست می‌داد و به شدن خشمگین می‌شد.همه‌ی راستی و درستی او بر پایه‌ی همین مسئله است؛زیرا روشی که با آن مسئله خود را طرح می‌کند مصرانه یک الحاد مطلق و صادقانه را طلب می‌کند.شوپنهاور این الحاد را پیروزی طولانی و پرهزینه شعور و آگاهی اروپایی می‌داند،باورترین وپرثمرترین عمل حاصل از انضباط و اطاعت دو هزار ساله،انضباطی برای دستیابی به حقیقت که بالاخره خود را از شرّ اعتقاد دروغین به خدا رهانید...»

«نیچه-حکمت شادان،ص341،ترجمه‌ی جمال آل‌احمد و ...»


فیلسوف مشهور فرانسوی، ژیل دولوز  "مرد دیوانه" رو به عنوان نخستین روایت مرگ خدا در نوشته‌های نیچه قبول نداره و خواننده رو به گزین‌گویه‌ای از آواره و سایه‌اش با نام زندانیان ارجاع می‌ده و اون نوشته رو در عین شباهت‌های اسرارآمیزش با فرانتس کافکا،اولین تقریر از مرگ خدا در آثار نیچه می‌دونه:

 زندانیان.-یک روز صبح،زندانیان به محوطه‌ی کار رفتند.نگهبان آنجا نبود.برخی طبق عادت همیشگی بی‌درنگ دست به کار شدند.برخی از آنها عاطل و بیکار ایستادند و خودسرانه و چموش به دور و برشان نگاه می‌کردند.آنگاه یکی جلو آمد و با صدای بلند گفت:«هرچه که دلتان می‌خواهد کار کنید یا هیچ نکنید،هیچ توفیری ندارد.دسیسه‌های پنهانتان بر آفتاب افتاده،نگهبان زندان به تازگی به رازتان پی برده و در روزهای آینده حکم وحشتناکی برایتان صادر خواهد کرد.شما خوب می‌شناسیدش،او آدمی سنگدل و کینه‌توز است.اما حالا گوش کنید چه می‌گویم؛شما تاکنون به‌خوبی مرا نشناخته‌اید؛من آنی که می‌نمایم نیستم،خیلی بیش از اینها هستم:من پسر نگهبان زندانم و هر کاری به او بگویم حرفم را زمین نمی‌اندازد.من می‌توانم شما را نجات بدهم،اصلاً من می‌خواهم شما را نجات بدهم؛اما،روشن است،فقط کسانی از میان شما را نجات خواهم داد، که باور آورند که من پسر نگهبان زندانم.باشد که دیگران خود میوه‌ی ناباوری‌شان را برداشت کنند.»پس از لحظه‌ای سکوت،یکی از مسن‌ترین زندانیان گفت:«خب،حالا چه فرقی به حالت می‌کند که ما باورت کنیم یا نکنیم؟اگر واقعاً پسر نگهبانی و قادری آنچه را می‌گویی انجام بدهی،سختی پسندیده از جانب همه‌ی ما به او بگو و او را بر سر مهر آور تا شفاعت‌مان کند:در این صورت کاری کارستان و لطفی بزرگ در حق همه‌ی ما کرده‌ای.اما بس کن یاوه‌گویی در باب ایمان و بی‌ایمانی را!» در این میان یکی از جوانترها فریاد زد:«من هم حرفهایش را باور نمی‌کنم،همینطوری چیزهایی به ذهنش رسیده است.شرط می‌بندم،هشت روز دیگر هم،درست مثل همین امروز،همچنان همینجا می‌مانیم و نگهبان زندان هم هیچ نمی‌داند.» آخرین زندانی که در این لحظه تازه وارد محوطه شده بود،گفت:«و اگر هم چیزی می‌دانست،حالا دیگر نمی‌داند.زندان‌بان به ناگهان مرده است.» «آهای! آهای!» غوغایی مبهم میان بسیاری از زندانیان درگرفت:«آهای جناب پسر زندانبان!جناب پسر!تکلیف ارث و میراث چه می‌شود؟نکند ما اکنون زندانیان خود تو هستیم؟» آنکه خطابش کرده بودند،در جوابشان به نرمی گفت:«به شما گفتم،هر که به من ایمان آورد آزادش می‌کنم،به همان یقینی که این را می‌گویم،تأیید می‌کنم که پدرم هنوز زنده است.» -زندانیان نخندیدند،اما شانه‌هاشان را بالا تکاندند و او را به حال خود واگذاشتند.

«نیچه-آواره و سایه‌اش-ص82-ترجمه‌ی علی عبداللهی»





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

پوچ‌گرایی یا نیهیلیسم (برگرفته از nihil لاتین به معنای هیچ) یک زاویه فلسفی است که زندگی را بدون معنا و هدف خارجی یا شاید ارزش‌های اخلاقی درونی می‌داند.

این نگرش به نوعی در تمامی افراد پنهان میباشد اما زمان ظهور آن متفاوت است شاید به اشتباه مادی گرایی را مختص این تفکر بدانند اما افرادی هستند که از عرفان وارد این مقوله نیز میشوند.رشد نیهیلسم در دنیای مدرن کنونی بیشتر به چشم میخورد البته به نظر بنده علم گرایی بیش از حد بدون آرمان داری یکی از مسببات این مسله میشود.

لازم بذکر است این نوع نگرش و اعتقاد خوذ گرویدن به چیزی به پوچیست و مکتب و فلسفه جدایی دارد که نیاز به تخصص است در واقع تحقیق کردن و نظر دادن در مورد گرویدن به چیزی نامعلوم و کور مانند هیچ امریست بسا مشکل که خارج از توان اکسریت میباشد.اما آن چه که زیاد است افراد بیسواد و دهن کج و چاک دهانشان کوچکتر از مغزشان میباشد و حتما نظراتی در این باب میدهند که جز گمراهی و نشان دادن جهل خود چیزی دستگیرشان نمیشود.

در بین کسانی که نیهیل هستند افراد موفق و روشنفکر با تحصیلات عالیه به چشم میخورد که این خود به تنهایی جای سوال و تعجب دارد که پوچ گرایی چنین نخبگانی داشته باشد . . .


تاریخچه

نیهیلیسم نخستین‌بار در قرن ۱۹ روسیه و در اوایل دوران حکومت الکساندر دوم به وجود آمد و گسترش یافت. اولین بار ایوان تورگینف بود که در رمان مشهور پدران و پسران این واژه را از طریق شخصیت بازاروفِ نیهلیست مشهور کرد.

این تفکّر در نتیجهٔ ویرانی‌های حاصل از دو جنگ جهانی اروپا رشد گسترده‌ای کرد.

امروزه یکی از مهم‌ترین جریان‌های پوچ‌گرا، پوچ‌گرایی اگزیستانس است؛ هرچند بسیاری از اگزیستانسیالیست‌ها خود را خارج از محدوده پوچ‌گرایی قرار می‌دهند.

فهم کلی

نیهیلیسم وضعیت روان شناختی و معرفت شناختی است که در آن،‌معنای زندگی، هستی، بودن ،خود وحیات ،از دست می‌رود و در پی آن شرایطی اضطراب آفرین و سردرگمی روحی ایجاد می‌شود. نیهیلیسم، جدی نگرفتن دنیاوزندگی وهر آن چیزی است که با آن مواجه می‌شویم. نهیلیست در رویارویی با شرایط بیرونی، هیچ توضیح و تفسیری و توجیهی برای رویدادهای تلخ و شیرین نمی‌یابد. یک نهیلیست، گویی غریبه‌ای است در این عالم، در میان واقعیت‌های سخت و زمختی که نه قدرت فهم آنان را دارد و نه می‌تواند آنها را تغییر دهد. روحیه نهیلیستی را می توان بر روی یک طیف ترسیم کرد و آنرا از حالت ضعیف و کم به سمت افراطی تقسیم بندی نمود. در سمت راست طیف نیهیلیسم، کسانی قرار می‌گیرند که به پوچی بی مسئله و غیرجدی می‌رسند، وضعیتی که در آن حتی پوچی هم اهمیت ندارد. آنان به زندگی معمولی شان ادامه می‌دهند ولی هر از چندگاهی (و عمدتا بر اثر فشارهای زندگی و افزایش نارضایتی)، سری تکان می‌دهند و به یاد می‌آورند که به پوچی زندگی و جهان فکر کرده‌اند و نگران شده‌اند. اما پس از مدتی این احساس آنهارا رها می‌کنند و آنان دوباره و سریع به زندگی‌شان برمی‌گردند. آنان سعی می‌کنند احساس‌های ناخوشایند ناشی از به پوچی رسیدن را فراموش کنند تا بتوانند به حیات و زندگی‌شان ادامه دهند، گرچه گاه و بیگاه درمعرض انواع سؤالات مبهم خود قرار می‌گیرند. هرچه به سمت چپ طیف پیش می رویم، به سوی منطقه‌ی نیهیلیسم افراطی کشیده می‌شویم. در این وضعیت است که افرادی به پوچی می‌رسند، اما احساس بی‌معنایی و پوچی رهایشان نمی‌کند و به مثابه‌ای مسئله‌های فراموش نشدنی، زندگی روزمره و حتی روان و شخصیت فرد را دچار اختلال می‌کند. زندگی و هستی، برای این گروه، مسئله‌ای است که باید حل شود و یا دست کم چیستی آن درک و فهم گردد. در نیهیلیسم افراطی، اندیشه و احساس بیهودگی و پوچی، غیرقابل اغماض است، به گونه‌ای که نمی‌توان از کنار آن گذشت و آن را فراموش کرد. آنان نمی توانند آرام بگیرند، لذا در سفری دائمی برای یافتن معنای جهان و زندگی و زیستن ، حرکت می‌کنند، تا اینکه امیدشان را از دست بدهند و مانند «کامو» معتقد شوند که هیچ چیز مهمی وجود ندارد که مجبور باشند به آن فکر کنند. آن چنان که قهرمان بیگانه ی «کامو» که مادرش را از دست می‌دهد، اما بر سر تابوت مادر می‌نشیند، قهوه می‌نوشد و سیگار می‌کشد. آن گاه بدون هیچ گونه احساس ناراحتی، به دریا می‌رود وشنا می‌کند.

تفکر پوچ گرایی

پوچ‌گرایی بیانگر فرم خامی از مثبت‌گرایی و مادی‌گرایی است، انقلابی علیه نظم برپای اجتماعی و مخالفت با تمامی منابع قدرت ناشی از حکومت، کلیسا یا خانواده. پایه این تفکر هیچ چیز جز حقایق علمی نیست.

از آنجا که پوچ‌گرایان منکر وجود ماهیت دوگانه شامل جسم و روح برای انسان بودند مورد حمله‌های خشنی از طرف قدرت کلیسا قرار می‌گرفتند. از طرفی به علت مورد پرسش قرار دادن سیاست حق الهی وارد دعوای مشابهی با قدرتهای سکولار شدند.

 





BY امید عظیمی_OMID AZIMI
LAST POSTs
OMID ARCHIVE
OMID DAILY LINKs
www.TOJIH.Lxb.ir