بزرگترین مجموعه سخنان کوتاه و فلسفی با تاکید بر : FRIEDRICH VILHELM NIETZSCHE
**************************************/OMID AZIMI Private WEB Www.TOJIH.Lxb.ir

الیزابت به خاطر نسبت خواهری که با نیچه داشت همواره یکی از نزدیکترین اشخاص به نیچه بود و حتی لحظه ی مرگ،پیشش بود اما نه تنها چنین نزدیکی و درکی با اندیشه های برادرش نداشت بلکه خیلی جاها اونا رو وارونه جلوه داد و اینجوری چهره ای ابزاری و دلخواه از نیچه به نمایش گذاشت که هنوز که هنوزه چون نقابی بر چهره ی واقعی نیچه سنگینی می کنه.نوشتار زیر از منابع مختلفی چون "نیچه-کارل یاسپرس" و  "نیچه-کاپلستن" و "نیچه-استرن" بهره گرفته و به معرفی درست الیزابت پرداخته.

خواهر فریدریش نیچه و خالق آرشیو نیچه در وایمار در سال 1896. یک نازی تمام عیار و دوست هیتلر. بسیاری او را -به جهت تحریف و جعل آثار برادرش نیچه-در سوءاستفاده ی نازی ها از چهره ی نیچه  مقصر می دانند.الیزابت در سال 1846 در روکن(همان جایی که دو سال پیش برادرش فریدریش بدنیا آمده بود)بدنیا آمد. رابطه ی او با برادرش در دوران کودکی و بزرگسالی (تا قبل از ازدواج با برنارد فورستر)نزدیک و صمیمی بود(البته بجز ماجرای لو سالومه).الیزابت در ماجرای لوسالومه(1882) تأثیر بسزایی داشت،او از سالومه خوشش نمی آمد و در واقع از او متنفر بود و مدام به برادرش گوشزد می کرد که از سالومه دست بردارد،اما نیچه از لو درخواست ازدواج کرد و سالومه دست رد به سینه ی نیچه زد،نیچه رفتارهای خواهرش را در این سرخوردگی بی تأثیر نمی دانست برای همین هم تا مدتی با او قهر بود.الیزابت علیرغم خواست مادر و برادرش، در سال 1885با برنارد فورستر ازدواج کرد (فورستر سامی ستیز بود و نیچه از سامی ستیزی نفرت داشت و آن عقیده را همواره تحقیر می کرد) و همراه او به پاراگوئه مهاجرت کرد.چهار سال پس از خودکشی شوهرش یعنی در سال 1893 بازگشت،اکنون برادرش او را درست نمی شناسد چرا که نیچه چند سالی ست که دیوانه شده.الیزابت با دیدن وضع برادرش،احساس مسئولیت می کند.او ابتدا شروع به جمع آوری یادداشت های نیچه کرد. در سال 1895 صاحب امتیاز چاپ آثار نیچه شد و زندگی نامه ی نیچه را به رشته ی تحریر درآورد  و یک سال بعد آرشیو برادرش را در وایمار تأسیس  کرد.تا زمان فوت نیچه(1900)به پرستاری از او و جمع آوری و تدوین نوشته هایش  پرداخت. یک سال پس از درگذشت نیچه ،کتاب” اراده ی معطوف به قدرت” را که شامل یادداشت های منتشر نشده ی نیچه در فاصله ی سال های 1883 تا 1888 بود به نام او منتشر کرد.در سال 1923 برای سومین بار نامزد دریافت جایزه ی نوبل ادبیات شد.در سال 1931  به مناسبت هشتاد و سومین زادروز نیچه،هدیه ای نقدی از طرف موسولینی که بسیار به نیچه علاقه داشت دریافت کرد.در فاصله ی سال های 1932 تا 1935 نیز هیلتر چندین بار در وایمار به دیدنش رفت و به او کمک مالی کرد.در روزنامه ها او را «سرآمد فرهنگ جهان» نامیدند.الیزابت در سی و یکم اکتبر 1935درگذشت و مراسم خاکسپاری، با شکوهِ تمام و در حضور هیتلر و وینفرد واگنر(همسر زیگفرید واگنر، پسر ریچارد واگنر) برگزار شد.بدون شک اگر الیزابت نبود نیچه آلوده به فاشیسم نمی شد.

 




BY امید عظیمی_OMID AZIMI

ریشارد واگنر (۱۸۱۳-۱۸۸۳) آهنگ‌ساز، ‌رهبر ارکستر، نظریه‌پرداز موسیقی و مقاله‌نویس آلمانی و کارگردان تئاتر، بهترین دوست فریدریش نیچه به شمار می رفت اما مدت این دوستی برای نیچه، مانند عمق اش نبود و بیش از ده سال دوام نیاورد!.نخستین دیدار این دو در سال 1868  در لایپزیگ،منزل براکهوس خواهر واگنر اتفاق افتاد.واگنر تأثیری ژرف بر فیلسوف جوان گذاشت.سه سال بعد نیچه نخستین اثرش به نام “زایش تراژدی” را به او تقدیم کرد.در کریسمس سال 1869  نیچه به ویلای واگنر در تریبشن رفت و همسر واگنر،کوزیما -زنی که نیچه همواره او را می ستود- را برای نخستین بار ملاقات کرد .دوستی نیچه و واگنر به سبب عقاید شوپنهاوری شان رفته رفته نزدیک تر  شد. پس از انتشار “زایش تراژدی” ، واگنر نیچه را به مراسم افتتاح تئاتر بایرویت دعوت کرد.چهار سال بعد نیچه، با چاپ“ریشارد واگنر در بایرویت” به ستایش واگنر پرداخت و چند ماه بعد واگنر او را برای تماشای اپرای “حلقه های نیبلونگ” به جشنواره ی بایرویت دعوت کرد.آغاز جدایی نیچه از واگنر درست همین جا بود.نیچه،  وضع آنجا را تاب نیاورد. برای او تجمل  و انبوه تماشاگران مرفه بورژوا ،حاکی از باززایی فرهنگ آلمان بود برای همین و بی آنکه سخنی به واگنر بگوید بایرویت را ترک کرد.چند ماه بعد واگنر در پی موفقیت اپرایش به سورنتو رفت و مشغول نوشتن اثر بعدی اش به نام“پارسیفال” شد . نیچه- که در سورنتو بود و نگارش “انسانی،بسیار انسانی”  را تازه آغاز کرده بود- به دیدارش آمد، سکوت سرد واگنر به جدایی سرعت بخشید و این دیدار را آخرین دیدار این دو ساخت. اما نقطه ی پایانی ارتباط واگنر و نیچه دو سال بعد یعنی در می 1878 اتفاق افتاد: نیچه یک نسخه از جدیدترین اثرش-انسانی، بسیار انسانی- را برای واگنر می فرستد و واگنر هم جدیدترین اثرش-پارسیفال- را برای او می فرستد با این یادداشت  اهدایی: «تقدیم به دوست عزیزم فریدریش نیچه، با تقدیم بهترین آرزوها از صمیم قلب، ریچاردواگنر، مشاور امور دینی».جمله ی آخر برای نیچه باور نکردنی بود در نظر نیچه، واگنر پارسا شده بود.اپرای اهدایی واگنر -پارسیفال-  نیز، در ستایش مسیحیت، شفقت، عشق عارفانه و دنیای نجات یافته به وسیله ی یک دیوانه ی محض،دیوانه به صورت مسیح بود.نیچه نتوانست تحمل کند که واگنر به مسیحیت ارزش اخلاقی و زیبایی بدهد و نقایص فلسفی آن را درنظر نیاورد. بنابر این نیچه بی آن که سخنی بگوید از واگنر دور شد و پس از آن دیگر با وی سخن نگفت و بعد ها دو رساله علیه او نوشت:”قضیه ی واگنر” و “نیچه علیه واگنر”.اما هرگز از معاشرت با  واگنر ابراز تأسف نکرد و همواره او را در نبوغ، نادره ی زمانه می دانست.نیچه با گفته های مستقیم و غیرمستقیم درباره ی واگنر،  هیچگاه خاطره ی«این دوستی آسمانی» را فراموش نکرد.حتی در یکی از لحظات روشن جنون پایان عمر خویش، هنگامی که تصویری از واگنر دید،به نرمی گفت:« من او را زیاد دوست می دارم».





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه علاقه ی زیادی به موسیقی داشته تا جایی که دو تا از بهترین دوستاش(ریشارد واگنر و پیتر گاست)موسیقیدان بودن.نیچه "زندگی بدون موسیقی" رو "اشتباه" می دونسته.یاسپرس در کتاب جامعش راجع به نیچه اذعان میکنه :"هیچ فیلسوف دیگری به این سان کاملاً زیر نفوذ موسیقی نبوده . . ."

لازم است اضافه کنم در شبکه های داخلی از آهنگهای کلاسیک این بزرگ بهره برده میشود.

نیچه علاقه ی زیادی به موسیقی داشته تا جایی که دو تا از بهترین دوستاش(ریشارد واگنر و پیتر گاست)موسیقیدان بودن.نیچه "زندگی بدون موسیقی" رو "اشتباه" می دونسته.یاسپرس در کتاب جامعش راجع به نیچه اذعان میکنه :"هیچ فیلسوف دیگری به این سان کاملاً زیر نفوذ موسیقی نبوده."

نیچه از هفت سالگی به یادگیری پیانو می پردازه و نخستین آهنگشو تو 16 سالگی میسازه.در 24 سالگی شیفته ی موسیقی واگنر میشه (با در نظر گرفتن همه چیز،بدون موسیقی واگنر،نمی توانستم جوانی ام را تحمل کنم-نیچه،اینک آن انسان،ترجمه ی بهروز صفدری).شور و اشتیاق نیچه به موسیقی،به شدت با واگنر گره می خوره تا آنجا که نیچه، حد اعلای موسیقی رو،موسیقی واگنر عنوان می کنه.نیچه نخستین اثرش("زایش تراژدی از روح موسیقی") رو به موسیقی اختصاص میده و اونو به واگنر تقدیم می کنه.او همواره مشوق دوست موسیقیدانش،پیتر گاست بود و تلاش می کرد به اون در برگزاری اُپراهاش کمک کنه.

نیچه در طول دوران زندگی فکریش،بیش از 70 آهنگ ساخت که بیشترشون برای پیانو بود.نیچه در آهنگسازی آنچنان کامیاب نبود.یکی از کاراش با نام "ژرف اندیشی مانفرد" با واکنش منفی هانس بلو،رهبر بزرگ ارکستر واگنر مواجه شد.

نیچه تا اواخر عمرش پیوندی عمیق با موسیقی داشت،در واپسین سالهای هوشیاریش به گاست می نویسه:«دیگر چیزی را تشخیص نمی دهم،دیگر چیزی نمی شنونم،دیگر هیچ نمی خوانم.با وجود همه ی اینها هیچ چیز نیست که به سان سرنوشت موسیقی به من مربوط شود.» و در دوران جنون و یک سال پیش از مرگش که وضع سلامتیش به شدت رو به زوال بود،با شوق زیاد برای نواختن پیانوی گاست کف می زنه بی آنکه اونو شناخته باشه.

در زیر فهرست تمام آهنگ های نیچه به همراه امکان دانلودشان را قرار داده ام و در انتها هم مقاله ای خواندنی و البته ترجمه شده به فارسی، با عنوان "نیچه و موسیقی" از کریستف لاندرر گذاشتم.

1854-1861

1- Melodiefragment

2- Sonatine op. 2

3-Sonate D-dur

4-Sonate G-dur

5-Geburtstagssinfonie (V?,Klav)

6-Marcia

7-Klavierskizze

8-Sonata

9-Ouvertüre (Streichorchester)

10-Es zieht ein stiller Engel (Ch? / Satzübung)

11-Maestoso brio

12-Vivace / Allegro

13-Allegro con brio (Klav 4ms)

14-Hoch tut euch auf (4 und 3 gemSt)

15-Jesu meine Zuversicht (Motette, 2 Entwürfe)

16-Aus der Tiefe rufe ich (Singstimme, Klavier)

17-Streichquartettsatz

18- Einleitung zu ...? / Fugenfragment

19-Einleitung (Klav 4ms)

20-Missa (Soli, gemCh, Orch; Fragmente)

21-Fragment

22-Phantasie

23-Entwürfe zu "Miserere" (5 gemSt), 3 Skizzen

24-Schluß eines Klavierstücks

25-Einleitung

26-Weihnachtsoratorium (Soli, gemCh, Orch), Klavierauszug

27-Entwürfe zu 6 Teilen und unbestimmbare Fragmente)

28- Schmerz ist der Grundtonn der Natur (Klav 4ms)

29-Skizze zu Byrons “Foscari”

30- Ermanarich-Symphonie (Entwurf, Klav 4ms)

31- Presto (Klav 4ms)

32-Verschiedene Skizzen

 

1861-1887

1-Mein Platz vor der Tür (SingSt, Klav)

2- Heldenklage

3- Fragment

4-Entwurf zu “Merlin”

5- Ungarischer Marsch

6- Zigeuertanz

7- Edes titok (Süßes Geheimnis)

8-Aus der Jugendzeit (SingSt, Klav)

9- So lach doch mal

10-Da geht ein (2ms und SingSt, Klav)

11- Im Mondschein auf der Puszta

12- Ermanarich

13- Unserer Altvordern eingedenk: Zwei polnische Tänza. a) Mazurka, b) Aus der Czarda

14- Das zerbrochene Ringlein (SprechSt, Klav)

15- Albumblatt

16-Große Sonate (Fragment

17-Wie sich Rebenranken schwingen (SingSt, Klav)

18-Das “Fragment an sich”

19-Entwürfe zu “Sylvesternacht”

20- Eine Sylvesternacht (V, Klav)

21- Beschwärung (SingSt, Klav)

22-Unendlich

23-Verwelkt

24-Ungewitter

25-Gern und gerner (2 Fassungen)

26-Das Kind an die erloschene Kerze

27-Es winkt und neigt sich

28-Junge Fischerin (2 Fassungen

29-Sonne des Schlaflosen (SingSt, Klav)

30-O weint um sie

31-Kyrie (Ch, KA)

32-Herbstliche sonnige Tage (4 SoloSt, Klav)

33-Ade! Ich muß nun gehen (gemCh)

34-Das “Fragment an sich” (1871)

35-Nachklang einer Sylvesternacht (Klav 4ms)

36-Kirchengeschichtliches Responsorium (MCh, Klav)

37-Manfred-Meditation (Klav 4ms und Skizze zur Instrumentation)

38-Monodie à deux (Lob der Barmherzigkeit) (Klav 4ms)

39-Hymnus an die Freundschaft (Kanon à 3 / Klav 4 ms / Klav 2ms)

40-Gebet an das Leben (SingSt, Klav)

41-Hymnus an das Leben (gemCh, Orch)                                                                                               


 





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه قطعه شعر زیر رو در جواب هاینریش فن اشتاین،استاد جوان دانشگاه برلین و کسی که برای دیداری سه روزه در آگوست 1884 در سیلس-ماریا به دیدارش اومده بود سرود،ظاهرا هاینریش از طرف کوزیما واگنر، زن ریچارد واگنر،ماموریت داشته که نیچه رو از انتشار "نیچه علیه واگنر" منصرف کنه اما در این سه روز نیچه تأثیر زیادی رو اون می ذاره،هاینریش در نامه ای به نیچه می نویسه:«روزهای سیلس-ماریا برای من خاطره ای بزرگ است.این ایام بخش مهم و تقدیس شده ی زندگی من است.تنها با توسل به چنین رخدادهایی است که من رویارویی با وجود وحشتناک را ممکن و بالاتر از آن،ارزشمند و سزاوار می یابم.»نیچه هم بی درنگ شعر زیر رو براش می فرسته که بعدها تحت عنوان «از فراز کوه های بلند» به فراسوی نیک و بد ضمیمه میشه.

از فراسوی کوهای بلند

ای نیمروز زندگی! ای دوره ی شادکامی!

ای باغ تابستانی!

ای نیک بختیِ مشوش ایستادن،جستن و انتظار کشیدن:

شب و روز دوستان را من چشم در راهم

هنگام فرا رسید،هنگام،ای دوستان کجایید؟بیایید!

 

آیا از برای شما نیست

که خاکستری آن یخچال کوهستانی با گل های سرخ تزئین شده است؟

جویبار به جست و جوی شماست،

ابر و باد مشتاقانه در بلندای آسمان آبی نفوذ می کند و می رود،

در جست و جوی شما از دورترین چشم انداز پرنده.

 

در رفیع ترین مکان برای شما سفره ام مهیاست:

کیست که چنین

در نزدیکی اختران،در دوردست ظلمانی ترین پرتگاه هاست؟

قلمرو من- کدام قلمرو چنین گسترده بوده است؟

و شهد من- کیست که آن را چشیده باشد؟

 

ای دوستان،شما اینجایید- افسوس آیا من دیگر آن نیستم

که شما می جستید؟

تردید می کنید،شگفت زده می شوید- آه،کاش از خشم می غریدید!

من- دیگر آن نیستم؟دست،گام و چهره ی مرا اشتباه گرفته اید؟

ای دوستان- پس من چیستم؟ آیا من نیستم؟

 

کسی دیگر شدم؟ و با خود بیگانه؟

از خود سرچشمه گرفته؟

مبارزی که خویشتن را بارها شکست داده؟

بارها با نیروی خویش جنگیده،

با پیروزی بر خویشتن زخم خورده و راهش بسته؟

 

آیا من به دنبال جایی می گردم که باد شدیدتر می وزد؟

آیا من آموخته ام جایی زندگی کنم

که هیچ کس در آنجا زندگی نکرده، در آن محدوده ی خرس های قطبی،

و انسان و خدا، هراس و دعا را از یاد بردم؟

 

ای دوستان قدیمی! ببینید! حال رنگ پریده

به من می نگرید، لبریز از عشق و کینه!

نه، بروید! خشم نگیرید! اینجا- شما نمی توانید زندگی کنید؟

اینجا در همان قلمرو دورترین یخ و صخره ها-

اینجا باید شکارچی بود و به سان بز کوهی.

 

شکارچی بدی شدم! ببینید

کمانم چه کشیده است!

قوی ترین بود که چنین کمانی را کشید...

اکنون افسوس! این تیر خطرناک است

و هیچ تیری به آن نمی ماند- از اینجا دور شوید! برای حفظ سلامتی خویش!...

 

پشت کردید؟- ای دل، تو به کفایت فریفته ای

امیدت پاینده باد:

برای دوستان جدید درهای خویش را باز بگذار!

از دوستان قدیم دست بردار! از خاطره ها دست بردار!

زمانی جوان بودی، ولی اکنون جوانی بهتری داری!

 

چه بود که ما را به هم پیوند داد، بند یک امید

کیست که این نشانه هایی را بخواند

که زمانی عشق نگاشته است و اکنون رنگ می بازد؟

به کاغذی می ماند که دست از گرفتن آن

شرم دارد،زرد شده و سوخته.

 

دیگر دوستانی نیستند، اینان- چه نامی بر انان نهم؟-

تنها شبحی اند از دوستان!

شب ها دلم می تپد و ضربه ای به پنجره ام می خورد

به من می نگرد و می گوید:«ما که زمانی دوست بودیم؟»

- آه، ای سخن پژمرده که زمانی عطر گل ها داشتی!

 

آه، ای شوق جوانی که در باب شناخت خویش به راه خطا رفتی،

ای آنکه در شوق دیدارت می سوختم،

ای که فکر می کردم خویشاوند و حال دگرگون منی،

پیر شدی و دور:

حال تنها کسی که دگرگون شود،خویش من می ماند.

 

ای نیمروز زندگی! ای دومین دوره ی جوانی!

ای باغ تابستانی!

ای نیک بختی مشوش ایستادن و جستن و انتظار کشیدن!

شب و روز دوستان را من چشم در راهم،

دوستان جدید! هنگامش رسید! بیایید!

***

این نغمه به پایان رسید- آن شوق فریاد شیرین

در گلو خفه شد

جادوگری چنین کرد، دوستی در ساعتی مناسب،

دوست نیمروز- نه! نپرسید کیست- نیمروز بود که یک دو شد...

 

حال با اطمینان از پیروزی جشن می گیریم،

جشن جشن ها:

زرتشت، دوست ما می آید،مهمان مهمان ها!

جهان می خندد، این پرده ی زشت را به کناری می زند،

عروسی نور و ظلمت فرا می رسد...

 

(منبع:فراسوی نیک و بد-ترجمه ی دکتر سعید فیروزآبادی)





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

هرگز مباد آن که کسی را یارا و پروای آن باشد

که از من پرسد کجاست آن جا که موطن و مأوا توانم یافت

نه مکان و نه ساعات گریزپای و سپنجی

مرا پابسته ی خود نتوانند ساخت

من چون عقاب،آزادم.

(منبع:"نیچه،درآمدی به فهم فلسفه ورزی او" اثر کارل یاسپرس-ترجمه ی سیاوش جمادی)





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه پس از دوره های سخت بیماری در نیس فرانسه و جنوآی ایتالیا،در آوریل 1888 به شهر تورین ایتالیا میره و  بهار رو اونجا می مونه.تابستون رو تو سیلس-ماریا تو منطقه ی خوش آب و هوای اُبرانگادین سوئیس میگذرونه و با سرعتی شگرف،سه کتاب قضیه ی واگنر،غروب بتها و دجّال رو می نویسه که همگی پس از دیوانگیش منتشر میشن. نیچه در سپتامبر دوباره به تورین برمیگرده و در اکتبر،در 44سالگی تولدش،کتابی درباره خودش با نام اینک آن انسان رو می نویسه.همین موقع ست که نخستین نشانه های جنون نیچه آشکار میشه.نیچه در نامه ای مفصل که 18 اکتبر به دوستش فرانس اُوربک می نویسه خودشو حق شناس ترین آدم روی زمین و سرشار از حال و هوای پاییزی میدونه که برای "برداشت خرمن بزرگ" آماده ست.چند ماه بعد،درست در روز عید کریسمس 1889 نامه هایی با امضاء دیونیزوس و مصلوب برای دوستاش میفرسته.اما حادثه، روز سوم (ژانویه) اتفاق می افته.در میدان کارلو آلبرتو ی شهر تورین ،کالسکه چی داره اسبشو بدجوری شلاق میزنه،نیچه با دیدن این صحنه منقلب میشه،به طرف اسب میره و اونو نوازش می کنه اما یهو از هوش میره و نقش بر زمین میشه.دکتری اونو معاینه میکنه و براش یه سری داروهای ضدّتشنج تجویز می کنه.طی روزای چهارم و پنجم و ششم نامه های عجیب دیگه ای، باز با امضاء مصلوب و دیونیزوس برای دوستاش می فرسته.پرفسور ژاکوب بورکهارت،مورخ و استاد تاریخ دانشگاه بازل وقتی نامه ی نیچه(1) رو دریافت میکنه نگران میشه و میره پیش فرانس اوربک.روز بعد نامه ای(2) به دست اوربک میرسه که خبر از حال آشفته ی نیچه میده.فرانس،استاد الهیات دانشگاه بازل و رفیق شفیق نیچه،پس از مشورت با ژاکوب و روانپزشکی آشنا به نام پرفسور ویل،بی معطّلی به تورین میره.وقتی به تورین میرسه و وضع رقّت بار نیچه رو می بینه که گاهی میرقصه،گاهی گریه میکنه،پیانو میزنه یا در گوشه ای کز میکنه، آشفته و نگران میشه و همراه دکتری جوان،اونو با خودش به بازل برمیگردونه و به اتفاق مادر نیچه،اونو در تیمارستان یه نا بستری میکنه.از این به بعد،نیچه،دیگه کتابی نمی نویسه و تا یازده سال کودکانه و خاموش زندگی میکنه و تنها یادداشتهایی از خودش به جا میذاره که سرشار از جملات کوتاه و مبهمه!

 1

به جناب ژاکوب بورکهارت سرور من

اين که  دنيايي را آفريده ام،شوخي کوچکي بيش نبود.حالا شما،يعني تو،سروربزرگ و معظم ما هستي،چون من همراه آرين،تنها مقياس و ترازوي طلايي هر چيز خواهم بود و در هر کفه چيزهايي داريم که فراتر از ماست...

امضاء : ديونيزوس

 2

براي دوستم اوربک و همسرش

با اينکه مي دانم اعتقاد زيادي به توانايي هاي من در تسويه حساب کردن نداريد،با اين حال اميدوارم بتوانم ثابت کنم که من کسي هستم که قرض هايم را پس مي دهم،مثل قرض هايي که به شما دارم...همين حالا تمام سام ستيزها را تيرباران کردم...

امضاء : ديونيزوس





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه پس از یازده سال زندگی خاموش،در 56 سالگی می میره.برای فلسفه،مرگ زودرس همچین فیلسوفی،فاجعه بود.نوشتار زیر،جزئیات شب آخر حیات نیچه از زبون خواهرشه که از کتاب "نیچه"ی کاپلستن آورده شده.

الیزابت خواهر نیچه تعریف می‌کند که ساعتی پیش از درگذشت او رعد و برقِ شدیدی بود و او تصور می‌کرد که برادرش در حین رعد و برق خواهد مرد. اما او در اواخر شب خود را بازیافت و دوباره به هوش آمد و سعی کرد صحبت کند وقتی که صبح ساعت دو به اطاقش رفتم تا نوشابه‌ای نیروبخش به او بدهم به محض آن که آباژور را به کناری کشیدم تا مرا ببیند ناگهان از روی شادی و نشاط فریاد کشید «الیزابت!» من گمان بردم خطر رفع شده است او پس ازچند ساعت خوابید و تصور می‌کردم که به بهبودیش کمک خواهد شد اما حالت صورتش رفته رفته تغییر می‌کرد و تنفس او مشکل‌تر می‌شد :سایه مرگ بر سرش افتاده بود. دوباره چشمان عجیب خود را باز کرد و به سختی اندک حرکت کرد، دهانش را باز و بسته کرد و به نظر می‌رسید می‌خواهد چیزی بگوید ولی در گفتنش تردید داشت. و برای کسانی که در کنارش ایستاده بودند چنین می‌نمود که در آن زمان صورتش اندکی قرمز شده است. بعداً یک لرزه کوچک نمود و نفس عمیقی کشید آرام و بی‌صدا پس از نگاهی شکوهمند چشمانش را برای همیشه فرو بست.
«زرتشت هم بدین سان دیده از جهان فرو بست»

(منبع: نیچه فیلسوف فرهنگ، تالیف کاپلستون، ترجمه بهبهانی و جبلی)

ماسک نیچه دو روز پس از مرگش، در صبح 27 اگوست 1900 ساخته شد.الیزابت می خواست کار را به مجسمه ساز معروف ماکس کلینگر(Max Klinger) بسپارد اما او آن موقع در پاریس بود بنابراین کار را به دو مجسمه ساز کم تجربه به نام های کورت استوینگ (Curt Stoeving) و کُنت هری کسلر (Count Harry Kessler) سپرد.برای همین هم ماسک زیاد خوب از آب در نیامد و نتوانست جزئیات بهم ریختگی چهره ی نیچه را که ناشی از فلج ناقص بود به درستی نشان دهد.با این وجود سندی بی بدیل و منحصربه فرد بود از کراهت چهره ی مرگ که گستاخانه به سراغ فیلسوف مجنونی رفته بود که پیشتر به مصاف خدا رفته بود.این ماسک اکنون در موزه ی نیچه در وایمار آلمان نگهداری می شود. و اما مراسم خاکسپاری،الیزابت مراسم خاکسپاری ساده ای برگزار کرد.تنها بیست نفر از دوستان نزدیک را به خانه دعوت کرد.جنازه ی نیچه در کتابخانه ی خانه که اتاقی کوچک یرای میهمانان بود قرار داشت،اتاق با دسته گل و تاج گل مزین شده بود.شمع ها بالای تابوت باز نیچه روشن بودند.چند نفر به ایراد سخنرانی پرداختند.الیزابت سعی کرد جلوی اهدای خانه را که چند سال پیش توسط خود او آرشیو نیچه شده بود بگیرد و نیچه را در محوطه ی همین خانه (ویلا سیلبربلیک در وایمار) به خاک بسپارد اما نشد و نیچه در 28 آگوست 1990 در آرامگاه خانوادگی در روستای روکن پشت کلیسا در جوار پدر آرام گرفت.

هاینریش کوزِلیتسیا همان پیتر گاست دوست باوفای نیچه، مرثیه‌خوان مزار نیچه در صبح روز 28 آگوست بود،مرثیه‌ای دو جمله‌ای برای نیچه‌ی از دست رفته!

نیچه پس از یازده سال خاموشی مُرد اما فروغ اندیشه اش کم کم طلوع کرد و تابیدن گرفت! چیزی که خود پیش بینی کرده بود:"زندگانی بعضی کسان پس از مرگشان آغاز می شود."





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

عقربه جنبید،ساعت زندگیم نفس کشید.هرگز در پیرامونم چنان سکوتی نشنیده بودم:چنان سکوتی که دلم را به وحشت افکند.آنگاه او بیصدا با من گفت:«تو میدانی زرتشت؟»

از این نجوا هراسان فریاد کشیدم و رنگ از رخم پرید:اما خاموش ماندم.

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«تو میدانی،زرتشت،اما دم برنمی آوری!»

سرانجام گستاخانه گفتم:«آری ،میدانم،اما دم برنمی خواهم آورد!»

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«تو میدانی،زرتشت؟درست است؟در پس گستاخیت پنهان مشو!»

و من چون کودکی گریستم و لرزیدم و گفتم:«آه،البته که می خواهم،اما چگونه می توانم؟مراتنها ازین یک معذور دارد!این بیش از توان من است!»

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«تو کیستی،زرتشت!کلامت را بگو و درهم شکن!»

و من پاسخ دادم:«آه،آیا این کلام من است؟من کیستم؟من چشم براه از خود ارزنده تری هستم؛من حتی چندان ارزنده نیستم که بر سر ان درهم شکنم.»

آنگاه دیگربار بیصدا با من گفت:«تو کیستی!تو هنوز چندانکه باید فروتن نیستی؛فروتنی ستبرترین پوستها را دارد.»

و من پاسخ گفتم:«چیست که پوست فروتنی من تاکنون آن را تاب نیاورده است؟من در پای بلندیهای خود بسر می برم.»

«هنوز هیچکس با من نگفته است که بلندی قله هایم چند است؟ اما دره هایم را خوب می شناسم.»

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«زرتشت،کسی که کوهها را جابجا کند،دره ها و پستی ها را نیز جابجا می کند.»

و من پاسخ گفتم:«کلام من هنوز کوهی را جابجا نکرده است،و آنچه گفته ام به آدمیان نرسیده است.براستی،من بسوی ادمیان رفته ام،اما هنوز به ایشان نرسیده ام.»

آنگاه دیگر بار بیصدا با من گفت:«تو از این چه میدانی!در خاموشترین هنگام شب است که شبنم بر سبزه فرومی نشیند.»

و من پاسخ دادم:«چون راه خود را یافتم و رفتم،آنان بر من خنده زدند؛و براستی،آن زمان پاهایم لرزید.

« و با من چنین گفتند:تو راه را از یاد برده ای،اکنون راه رفتن را نیز از یاد خواهی برد!»

آنگاه دیگربار بیصدا با من گفت:«خنده ی آنان چیست!تو انی که فرمانبری را از یاد برده ای:اکنون باید فرمان دهی!»

«ندانی که همگان به چه کس از همه بیش نیازمندند؟به آن کس که فرمان به کارهای بزرگ می دهد.»

«به انجام رساندن کارهای بزرگ دشوار است:اما دشوارتر از آن فرمان دادن به کارهای بزرگ است.»

«نابخشودنی ترین چیز در تو اینست که قدرت داری و نمی خواهی فرمان برانی.»

و من پاسخ دادم:«برای فرمان دادم صدای شیر ندارم.»

آنگاه دیگربار نجواکنان با من گفت:«خاموش ترین کلامها هستند که طوفان بر پا می کنند.اندیشه هایی که با گام کبوتر می آیند جهان را رهبری می کنند»

«زرتشت!تو چون سایه ای از آنچه باید فرارسد،باید پیش روی:اینسان فرمان خواهی داد و با فرماندهی پیشتاز خواهی بود.»

و من پاسخ دادم:«من شرمگینم.»

آنگاه دیگربار بیصدا با من گفت:«تو هنوز باید کودک شوی و عاری از شرم.»

«غرور جوانی هنوز در توست؛تو دیر جوان شده ای:اما آن کس که می خواهد کودک شود،باید بر جوانی خویش نیز چیره شود.»

 من زمانی دراز در اندیشه فروشدم و لرزیدم.اما،سرانجام،همان را گفتم که نخست گفته بودم:«من نمی خواهم.»

آنگاه در پیرامونم قهقهه ای زده شد.وای که این قهقهه چسان اندرونم را درید و دلم را شکافت!

و برای آخرین بار با من گفت:«زرتشت میوه هایت رسیده اند،اما تو برای میوه هایت رسیده نیستی!»

«پس باید به تنهایی خویش باز گردی:زیرا هنوز باید پخته شوی...»

                                      «چنین گفت زرتشت-بخش دوم-ترجمه ی داریوش آشوری»





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

«هنگامی که عقربه ی زمان به 1897 رسید،«کیش نیچه» تعبیری کاملاً پذیرفته بود.در اتاقی در شهر وایمار مردی در رختخواب بر بالش تکیه زده بود که با نگاهی محو و گمشده و غمزده به جهانی بیگانه می نگریست و با جادوی اندیشه،عصر خویش را افسون کرده بود. »

باربارا تاچمان (1912-1989)

 

نویسنده و مورخ آمریکایی

«نیچه ی استرن-پیشگفتار مترجم-ص 17-ترجمه ی عزت الله فولادوند»





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

در این پست چند پیشگویی از نیچه داریم که در بین آنها حقایقی نهفته است.

نیچه و پیشگویی اعتبارش پس از مرگ

من خودم به قدر کافی انسان شناس هستم تا این را بفهمم که طی پنجاه سال آتی قضاوت درباره ی من از این رو به آن رو می شود و بعداً نام پسرت در شکوه و عظمتی توأم با احترام واقعی خواهد درخشید،به خاطر همان چیزی که تاکنون با من آنها به سهم خود بدرفتاری کرده اند و به خاطرش فحش و ناسزا خورده ام.

«نامه ی نیچه به مادرش،18 اکتبر 1887 ونیز-منبع:لطفاًکتابهایم را نخوان!،علی عبداللهی»

نیچه و پیشگویی جنگ جهانی

در طی پنجاه سال این حکومتهای مختل و مغشوش(دموکراسی های اروپا)برای به دست آوردن بازارهای جهان جنگ عظیمی به پا خواهند کرد.

«تبارشناسی اخلاق-منبع:تاریخ فلسفه،ویل دورانت،عباس زریاب،ص382»

نیچه و پیشگویی زمان مرگش

اگر تا هشت سال دیگر به جای سال 1891،سال 1900 شود،چه می شود؟یعنی دو صفر به جای عددهای حقیقی.آیا این دلیل انحطاط نیست؟ زمانی انسان از این سقوط ها می گذرد تا از عقربه ها جدا شود و دوباره عقربه ها را احیا کند.اگر تا آن وقت زنده باشم،من از آنها خواهم بود و این امتحان ضرب از طریق شک خواهد بود...

«یادداشتهای دوران دیوانگی نیچه-منبع:واپسین شطحیات،حامد فولادوند،یادداشت 118»





BY امید عظیمی_OMID AZIMI
LAST POSTs
OMID ARCHIVE
OMID DAILY LINKs
www.TOJIH.Lxb.ir