بزرگترین مجموعه سخنان کوتاه و فلسفی با تاکید بر : FRIEDRICH VILHELM NIETZSCHE
**************************************/OMID AZIMI Private WEB Www.TOJIH.Lxb.ir

برای علاقمندان به نیچه که تنها با کتابهای نیچه سر و کار داشته اند،مطالعه ی سخنرانی های نیچه میتونه جالب توجه باشه به خصوص از این حیث که مخاطب سخنرانی هاش -بر خلاف مخاطب کتاباش که دایره ی وسیعی رو شامل میشه- مشخصاً محدودتره.

بهترین شاگرد دانشگاه لایپزیگ در رشته ی واژه شناسی،با نبوغ مثال زدنیش در زبان و فرهنگ یونانی،مقامات دانشگاه بازل سوئیس رو قانع میکنه که اونو با اینکه هنوز مدرک دکتراشو نگرفته به عنوان جوان ترین استاد دانشگاه بازل در تاریخ چهارصد ساله ی این دانشگاه بپذیرن.

نیچه در 24سالگی به استادی کرسی واژه شناسی منصوب میشه و یک ماه بعد مدرک دکتراشو از دانشگاه لایپزیگ بدون آزمون دریافت میکنه.او در مدت 10 سالی که این سمتو داره: سه اثر منتشر میکنه(زایش تراژدی،تأملات نابهنگام و انسانی بسیار انسانی)،با دو تا از بهترین دوستاش یعنی فرانتس اوربک و پیتر گاست آشنا میشه.مورّخ بانفوذ سوئیسی پرفسور ژاکوب بورکهارت رو ملاقات میکنه.شیفته ی موسیقیدان مشهور ریچارد واگنر میشه اما بعداً به اون میتازه.به عنوان پرستار در جنگ فرانسه و پروس شرکت میکنه.نخستین سخنرانیشو با عنوان "هومر و زبان شناسی کلاسیک" در دانشگاه ایراد میکنه. چند اثر موسیقایی برای پیانو مینویسه و نهایتاً بدلیل سردردهای شدیدش مجبور میشه کرسی استادی رو رها و برای پیدا کردن آب و هوایی مناسب وضع سلامتیش دائماً در سفر باشه.

تنها چند روز پس از انتشار نخستین اثرش با نام زایش تراژدی ،در ژانویه-فوریه 1872 نیچه پنج سخنرانی عمومی با موضوع "در باب آینده ی مؤسسات آموزشی ما" ایراد میکنه.فردریک کاپلستون این سخنرانیها رو "شامل مواد ارجمندی در باب روح روزگار باستان و مقام و کاربرد تعلیم و تربیت کلاسیک" میدونه.کارل یاسپرس این سخنرانی ها رو جزء آثار اولیه ی نیچه دسته بندی میکنه، آثاری که "مبینِ اعتقاد به نبوغ و فرهنگ آلمانی به عنوان امری عاجل و قریب الوقوع است که باید مستقیماً از میان نابسامانی موجود و کنونی برساخته شود" .نوشتار زیر مقدمه ی این سخنرانی هاست که از کتاب دوم "میراث" ترجمه ی منوجهر اسدی آورده شده.

درباب آینده ی مؤسسات آموزشی ما

Über die Zukunft unserer Bildungsanstalten

On the Future of Our Educational Institutions

این عنوان که من آن را برای سخنرانی هایم ارائه داده ام، قرار بود همان گونه که وظیفه ی هر عنوانی است،چنان تعریف شود که در حدّ امکان آشکار و نافذ باشد،و آنچه را من اینک به راستی بدان عنایت دارم،مُلهم از سرشاری این تعریف به کوتاهی نتیجه می شود و آنچه باز هم از این رهگذر مبهم شده است،به طوری که من به این واسطه باید آغاز کنم تا این عنوان و با آن تکلیف این سخنرانی ها را در برابر شنوندگان ارجمندم توضیح دهم،و در واقع ضرورت این مبحث ایجاب میکند که پیشاپیش از مخاطبانم پوزش بطلبم.بنابراین وقتی من قول داده ام تا در باب آینده ی مؤسسات آموزشی مان سخن بگویم،پس در این اثنا،ابتدا به هیچ وجه یکسره به آینده و بسط خاص مؤسسات بازلی خود در این گونه نظر ندارم.و چنان مکرر نیز این مطلب ظاهر شده که بسیاری از ادعاهای کلی ام به راستی در مورد مؤسسات تربیتی این منطقه مصداق می یابد،پس من بر آن نیستم که توضیح ام را از طریق این نمونه ها برسازم و بنابراین کمتر تمایل دارم تا مسئولیتی را در قبال ادای سودمندی این موارد تقبل کنم:و نیز به این دلیل که من خود را در این میانه بسیار بیگانه و دور می پندارم و اینکه بخواهم به ریشه های این اوضاع نزدیک شوم،در خود نشانی از آن نمی یابم تا ترکیبی از روابط آموزشی را به درستی بتوانم داوری کنم و یا اصلاً درباب آینده ی آنها با یقین خاصی بتوانم طرح ریزی کنم.از سوی دیگر،من این سخنرانی ها را ارائه کرده ام تا در شهری که در معنایی بسیار بی تناسب و با مقیاسهایی شرم آور برای دولت های بزرگتر،از پی جُستن راهی برای آموزش و تربیت شهروندانش برآمده است:به طوری که من قطعاً بر خطا نیستم اگر بر این پندار باشم که آنجا که اینهمه درباب چنین موردی کار صورت میگرد،پس درباب آن بسیار هم اندیشه می شود.به راستی اما باید آرزویم،و در واقع پیش فرضم این باشد که با شنوندگان در اینجا در تبادلی همدلانه قرار گیریم که کدام مسائل تربیتی و آموزشی بیشتر مورد تأمل بوده،نسبت به آنچه اراده شده،و عملاً نسبت به آنچه به درستی به منظور شناخت طلبیده شده است:و صرفاً در برابر شنوندگانی، و با عظمت این تکلیف و کوتاهی زمان،هنگامی خواهیم توانست تا به تفهیم مناسب دست یابیم که این شنوندگان بلافاصله برملا سازند آنچه را تنها توانسته اشاره ای به آن شود،و تکمیل کنند آنچه را باید مسکوت گذارده می شد،اگر که به طور کل فقط به یاد آورند که هیچ نیازی به این همه آموزش نداشته اند.

بنابر این،در حالی که باید یکسره امتناع ورزم از اینکه رایزنی ناخوانده در مسائل تربیتی و آموزشی شهر بازل در نظر آیم،باز هم کمتر به این می اندیشم،تا مُلهم از آینده ی آموزش و واسطه های آموزشی به این پیشگویی برسم:در این گستره ی عظیم حوزه ی نگرش،نگاهم نابینا می شود،همانطور که به راستی در نزدیکی بسیار زیاد هم نایقین می شود.تحت عنوان مؤسسات آموزشی و در این راستا نه مؤسسات خاص بازل را در نظر دارم و نه صُوَر بیشمار تمامی اقوام را در این حوزه،بلکه به آن نوع از مؤسسات آلمانی می اندیشم که در اینجا نیز برای آن احترام بسیار زیادی قائل شده ایم.آینده ی این مؤسسات آلمانی قرار است مشغله ی ما باشد،یعنی آینده ی مدارس آلمانی،از دوره ی ابتدایی تا دانشگاه:که در این اثنا هر از گاهی از تمامی مقایسه ها و ارزشگذاریها چشم پوشیده و خود را در برابر اوهام تملق آمیز پاس می داریم،تو گویی اوضاع ما در التفات به دیگر ملل با فرهنگ،به طور کل نمونه وار و ناهمگون بوده باشد. و دیگر بس است،اینها مدارس آموزشی ما هستند و به طور تصادفی با ما پیوند ندارند، و مانند بهانه و ایرادی به ما پیوسته نیستند:بلکه همچون پیکر تراشی سرزنده از آن حرکات فرهنگی معنادار هستند که در برخی از قالب بندیهای خود دغدغه ی نیاکان ما و گذشته ی این قوم را با ما پیوند می زنند و در راههای اساسی خود نیرویی قدسی و شکوهمندند،اینکه من از آینده ی مؤسسات آموزشی مان صرفاً در معنای بیشترین قرب ممکن به این روان آرمانی،دانسته سخن می گویم،ناشی از آن است که این مؤسسات زاده شده اند.در این اثنا برای من قطعی است که دگرگونی های کمّی که آن ها را عصر حاضر برا ی این مؤسسات آموزشی به بار آورده است تا "سازگار با زمانه شان" سازد،در بهترین بهره ی خود صرفاً خطوط و بیراهه های این گرایش ریشه ای و تفوق طلبانه برای تأسیس آنهاست:و آنچه را در این دیدگاه در باب آینده جسارت می ورزیم تا به آن امیدوار باشیم،چنان تجدید حیات و شادابی و فروغ کلی روان و اندیشه ی آلمانی است که ناشی از آن، این نهادها نیز تا حدودی از نو زاده شده و سپس،از پس این نوزایش،به علاوه منظر قدیم و جدید را ظاهر می شازند:در حالیکه آنها اکنون اکثزاً فقط "مُدرن" و "سازگار با زمانه"اند.

صرفاً در معنا ی این امیدواری است که من از آینده ای برای مؤسسات آموزشی مان سخن می گویم:و این نکته ی دوم است که درباره ی آن باید پیش از همه به توضیح تصمیم خود بپردازم.در واقع این بزرگترینِ همه ی به خود حق دادنها است که بخواهیم پیشگو باشیم،به طوری که طنینی مضحک دارد،توضیح اینکه بشر چه چیزی خواهد بود.برای هیچ کس مجاز نیست تا درباره ی آینده ی آموزش ما و آینده ای قرار گرفته در رابطه با واسطه ها و روشهای تربیتی ما با طنین حکیمانه به دریافت رسد،اگر نتواند اثبات کند که این آموزش آینده در کدام مقیاس مربوط به زمان حاضر است و صرفاً در شاخص بسیار برتر به گرد خود اخذ شده تا تأثیری ضروری را بر مدارس و مؤسسات آموزشی بنهد.صرفاً برای من این موضع قرار گرفت تا با نظر به اندرونه ی عصر حاضر،و همسان با پیشگویی رومی،آینده را برملا سازم:آنچه در این مورد دیگر کمتر طالب شده تا از آن گفته شود،همچون یک گرایش آموزشی در دسترس،تا به فتحی در رسیده خوشامد گوید،که آیا در همین لحظه زنده باشد یا نه،نه به آن عنایتی شده،و نه فراهم آمده است.ولیت این فتح حاصل خواهد شد،همان طور که من با بیشترین اطمینان می پذیرم،چرا که عظیم ترین و نیرومندترین همراهان متحد را دارد،یعنی طبیعت:که درباب آن مُجاز به سکوت نیستین،اینکه بسیاری از پیش فرض های روشهای آموزشی مُدرن،وجهه ی غیر طبیعی را با خود حمل می کنند و اینکه وبال انگیزترین ناتوانی های عصر حاضر ما به راستی در ربط با این روش های آموزشی غیر طبیعی اند.آن کس که با این عصر حاضر یکسره احساس یگانه ای دارد و آن را همچون چیزی "بدیهی" اخذ می کند،به او نه به جهت این باور و نه به جهت انتخاب کلمه ی مُد شده ی "بدیهی" رشک نمی بریم:ولی آنکس که به دیدگاه مقابل می رسد،و از آموزشهای حاضر مأیوس باشد،او نیز دیگر به مبارزه نیازی ندارد و صرفاً مجاز است به تنهایی تن دردهد،تا عنقریب تنها باشد.میان این "بداهت ها" و تنهایی اما نبردهایی واقع است که یعنی حوزه های امیدواری،که نجیب ترین و ممتازترین اظهار آن،یعنی شیلر ستُرگ پیش روی چشمان ماست،همان طور که گوته او را در پیش درآمدش بر ناقوس، برایمان چنین ترسیم میکند:

و اکنون گونه های او سرخ و سرختر درخشید

که آن جوانی بوده که هرگز از ما نگریخت و دور نشد،

آن شور و حالی که هم به پیشترها و هم به پسین هنگام

جمود جهان  بی اعتناء را درهم شکند،

آن ایمانی که خود را هماره به اوج اندرتر

گاه به زیرکی رخنه کند،و گاه صبورانه نوازش دهد،

که با آن نیکی مؤثر افتد،رشد کند،و رام شود،

که با آن روز برای آدمی شریف،سرانجام سَر زند.

آنچه تا کنون گفته شد،می تواند از سوی شنوندگان گرامی من در معنای یک ملامت پذیرفته شود،که تکلیف آن صرفاً مجاز بوده این باشد تا عنوانِ سخنرانی های مرا عیان سازد و آن را در برابر سوءتعبیرها و انتظارات بی وجه حمایت کند.به منظور آنکه بلافاصله در بود ورود به تأملات من،و برای گذار از عنوان به مطلب،حوزه ی این اندیشه ی کلی آشکار شود که قرار است توسط آن داوری درباب مؤسسات آموزشی ما مورد جهد و تلاش قرار گیرد،باید ابتدا نظریه ای صورتبندی شده و آشکار همچون نمادی هر آن در رسیده را یادآور باشد که در خانه و مأوای این نماد،او به این مفهوم وارد شود:با ملاحظه ی چنین نمادی هرگاه او چنین خانه و مأوای ترسیم یافته ای را پسِ پشت افکند، به جایی نرسد.نظریه ی من این است:دو جریان علی الظاهر متقابل،و نیز در تأثیرات خود،ویرانگر و در نتایج خود سرانجام در یکدیگر جاری در عصر حاضر به طور ریشه ای بر تمامی دیگر بنیادهای مؤسسات آموزشی تأسیس یافته ی ما حاکم هستند:نخست انگیزه از پی ممکن ترین راه گسترش دادن به امر آموزش،و از سوی دیگر انگیزه از پی کاهش دادن و به ناتوانی کشاندن همین امر.در راستای انگیزه ی نخست قرار است آموزش به حلقه ای همواره فزاینده منتقل شود،و در معنای گرایش دیگر از آموزش این توقع بیجا می رود تا برترین حُجت های جاکمانه ی آن عرضه شود و خود در خدمت صورت حیاتی دیگری،که یعنی در خدمت حکومت به نظم کشیده شود.دز التفات به این گرایش های وبال انگیز،یعنی از سویی گسترش و از سوی دیگر کاهش،یه ناچار یأس مستولی می شود.اگر که بهنگامی یکباره ممکن نباشد تا این دو گرایش متقابل،و به حقیقت آلمانی به طور بسنده برای آینده،برای فتح مدد گیرند، که یعنی برای انگیزه از پی تقلیل و تحدید آموزش،به مثابه بخش مقابل گسترشی حتی الامکان عظیم،و برای انگیزه از پی شدت بخشی و خود -بسندگی آموزش،به مثابه بخش مقابلِ به کاهش آوردنِ آن.ولی اینکه ما به امکان یم فتح باور داریم،حاصل از این شناخت است که این دو گرایش گسترش و کاهش،مقاصد جاودانه ی همسانِ طبیعت را نیز تداعی می کنند،که آموزش را برای اندک کسانی قانونی ضروری از همین طبیعت می شمارد، که به طور کل هم حقیقتی است،در حالی که اگر آن انگیزه ی دیگر از میان دو انگیزه ی نامبرده بخواهد صرفاً به کامیابی رسد،فرهنگی دروغین تأسیس می شود.

«فریدریش نیچه-میراث "آثار منتشر ناشده ی 1873-1870"،ترجمه ی منوچهر اسدی،ص 9»

والتر بنیامین (عکس) فیلسوف چپ آلمانی و منتقد سرسخت کاپیتالیسم و امپریالیسم در غرب.او یک روشنفکر مارکسیست و از پیروان مکتب فرانکفورت به شمار می رود و دیدگاه زیبایی شناسانه ای متأثر از نیچه دارد.وی در عنفوان جوانی با مطالعه ی "زایش تراژدی" نیچه به مفهوم تراژدی و نقش سازنده ی آن در مواجهه با نیهیلیسمِ حاصل از مدرنیسم پی می برد.بنیامین همواره یکی از منتقدین جدی نظام آموزشی آن دوره بود.در سال 1912با شروع جنبش اطلاحات آموزشی در آلمان به هواداری از گوستاو وینکن،رهبر جنبش برمی خیزد و دست به انتشار چندین مقاله ی انتقادی در نشریه ی Der Anfang (آغاز) می زند."زندگی دانشجویان" یکی از آن مقالات انتقادی است که به سیستم آموزشی سرد و بی روح آن زمان دانشگاه در تربیت دانشجویان سخت می تازد.در این مقاله او با نگاهی مارکسیستی دانشگاه را به مثابه ی یک کارخانه در نظر می گیرد که در آن، دوران دانشجویی حکم خط تولید سرد و بی روحی را دارد که جوانان مشتاق و علاقه مند را به موجوداتی منفعل و بی خاصیت تبدیل می کند.او رضایتمندی پوشالی ناشی از عدم جرأت اعتراض و نداشتن نگاهی انتقادی به مسایل در دانشجویان را از ضرورت های این زندگی دانشجویی مخرب می داند که خلاقیت آنان را هدف قرار داده و از بین می برد. سیاوش جمادی در مصاحبه ای مقاله ی "زندگی دانشجویان" والتر بنیامین را متأثر از «در باب مؤسسات آموزشی ما» می داند.

کارل برنولی در کتاب ارزشمندش به نام "فرانتس اوربک و فردریش نیچه،یک دوستی " که در فاصله ی کمی پس از مرگ نیچه منتشر می شود نیچه ی سخنران را چنین توصیف می کند:

«ظاهری فروتن و حتی تقریباً خوارمایه...پیکری کمی کوچکتر از متوسط...سرش را که روی بدن کلفت و چهارشانه اما سست و شکننده اش قرار داشت،میان شانه ها فرو می برد...نیچه مطابق مد روز لباس می پوشید.شلوارهایی به رنگ روشن همراه با کتی کوتاه می پوشید و کرواتی که با ظرافت گره خورده بود،در اطراف گردنش در نوسان بود...موهای بلندی داشت که رشته هایی از آنها چون قابی در اطراف صورت رنگ پریده اش فروهشته بود...شیوه ی راه رفتنش سنگین و تا حدی خسته می نمود...بیان نیچه نرم و ساده و بی تکلف بود...که تنها جاذبه ی دلپسندش آن بود که از جانش می جوشید...سحر و افسون این صدا...

«نقل از نیچه:درآمدی به فهم فلسفه ورزی او،کتاب اول:زندگی نیچه-ص 87-کارل یاسپرس-ترجمه ی سیاوش جمادی»

و بخوانید توصیف لودویگ فن شِفلر(Ludwig von Scheffler) شاگرد نیچه در دانشگاه بازل در سال 1875:

«من انتظار نداشتم پرفسور [نیچه]مانند استاد بورکهارت با حضورش در کلاس طوفانی به پا کند.همچنین به خوبی می دانستم لحن چالش برانگیز یک نویسنده، همیشه در رفتارش به عنوان یک انسان شخصی منعکس نمی شود.اما با این وجود من از حُجب و حتی فروتنی نیچه هنگامی که وارد کلاس می شد شگفت زده می شدم.علاوه بر این او نسبت به قامت متوسط کمی کوتاهتر بود... و عینک درخشان و سبیل پرپشت به چهره اش آن هیبت روشنفکرانه را می بخشید که حتی مردان کوتاه قد را نیز تا اندازه ای با ابهت نشان می داد.با این حال تمام شخصیت او بیانگر چیزی کمتر از بی تفاوتی به تاثیرات بیرونی نبود که ممکن بود خود خالقش باشد.»

«نقل از Nietzsche: The Man and his Philosophy-ص 49-R. J. Hollingdale-ترجمه ی ف-جام»

«منبع عکس: فیلم "وقتی نیچه گریست" ساخته‌ی پینچاس پری»

تقریباً تمام شاگردان نیچه در دانشگاه بازل بارزترین ویژگی نیچه را،ادب و فروتنی او عنوان کرده‌اند.آدولف بامگارتنر(Adolf Baumgartner)(عکس)فرزند مترجم معروف آن زمان ماری بامگارتنر(Marie Baumgartner:1831-1897) و شاگرد مورد علاقه‌ی نیچه در سال‌های ابتدایی بازل نیز برجسته‌ترین خصوصیت استادِ تاریخِ باستانِ خویش را ادب او عنوان می‌کند .





BY امید عظیمی_OMID AZIMI
در طول ده سال حتی یک آلمانی پیدا نشد که وجداناً داوری کند و از نامِ من در مقابلِ سکوتِ پوچی که احاطه اش کرده است،دفاع کند.تنها کسی که برای این کار به قدرِ کافی ظرافتِ غریزی و شجاعت داشت یک خارجی،یک نفر دانمارکی بوده که علیه دوستانِ مدعی عصیان کرده است.امروزه در کدام دانشگاه آلمان ترتیب دادن کلاس درس درباره ی فلسفه ی من قابل تصور است؟یعنی همان کاری که دکتر گئورگ براندس بهار گذشته درکپنهاگ انجام داد،همان روان- شناسی که با این کار نشانه ی دیگری از ارزش خود را عرضه کرد. 
         «نیچه-اینک آن انسان-ترجمه ی بهروز صفدری»
 
 متن بالا،گله و شکایت نیچه از هم عصراشه که چرا نتونستن بشناسنش.همه می دونن که نیچه در زمان خودش با بی محلی شدیدی از سوی همکاراش روبرو بود.نخستین اثرش"زایش تراژدی"،تا مدتها پس از انتشار، واکنشی رو در محافل دانشگاهی در پی نداشت،دو سه نفری هم که بعدها به اون واکنش نشان دادن شدیداً بر اون تاختن.یکی از اونا،هرمان اوزنر،از همکارای نیچه در دانشگاه بن بود،اون در جمع همکاراش تو دانشگاه،علناً به عیب جویی از کتاب می پردازه و می گه:"هر کس که چنین چیزی نوشته باشد،کارش تمام است." کتاب "انسانی،بسیار انسانی" -که نیچه رو تا مرز نابینایی پیش بُرد- مورد تأیید حتی دوست دانشگاهیش اروین رُد قرار نگرفت.ناشر از انتشار بخش دوم "چنین گفت زرتشت" منصرف میشه و نیچه مجبور میشه خودش اونو با هزینه ی شخصی منتشر کنه که فقط چهل نسخه از کتاب فروخته میشه و هفت نسخه به این و اون اهدا میشه.هیچکس از کتاب تمجید نمیکنه.در نامه ای به پیتر گاست می نویسه که پس از انتشار چنین گفت زرتشت،آلمانی ها اونو دیوانه می پندارن!بخش چهارم "چنین گفت زرتشت" رو با کمک مالی گرسدورف چاپ میکنه.در نامه ای به همین دوستش در سال 1885 می نویسه:«چهل سال از عمرم می گذرد و هنوز یک پشیز از کتابهای متعددم درآمد نداشته ام.» .نیچه بارها از احساس تنهایی و انزواش گفته بود.در نامه ای به رُد در سال 1887 می نویسه:"چهل و سه سال از عمر خود را پشت سر گذاشته ام و هنوز تنها هستم..." در همین سال برای اوربک می نویسه:"این امر مرا وحشتناک آزار می دهد که در  این پانزده سال حتی یک نفر مرا کشف نکرده،به م نیازی نداشته، و مرا دوست نداشته." نیچه،یک سال قبل از فروپاشیدگی روانیش، در پاسخ به این بی محلی ها،کتابی سرشار از خودستایی و تمجید از آثارش می نویسه:"اینک آن انسان".تمام ستایش هایی رو که نیچه انتظار داشت از همکارا و هم عصراش بشنوه و ازش دریغ شده بود تو این کتاب اُورده.این کتاب پس از دیوانگیش منتشر میشه.
براستی که نیچه، نابهنگام بود چرا که فیلسوفی که پس از گذشت دو قرن،اندیشه ی امروز رو تحت سیطره ی و نفوذ خودش قرار داده در زمان خودش اینطور مهجور و ناشناخته بود(برای آشنایی با نظران بزرگان درباره ی نیچه،به سپاس از نیچه نگاهی بیندازید).با این حال، دکتر گئورگ (جورج یا ژورژ) براندس جزء معدود کسایی بود که تونست نیچه رو تو اون موقع بشناسه و نخستین کسی بود که درباره ی نیچه و عقایدش،در سال 1887سخنرانی ایراد کرد.بعد به نیچه نامه ای می نویسه و ضمن اینکه نوشته هاشو ستایش می کنه، اونو ازین امر(سخنرانیش) مطلع میکنه که خوشحالی و سپاس نیچه رو به همراه داره.
 
منتقد ادبی و تاریخ نگار دانمارکی . با انتقاد از رمانتسیم ، جنبشی بر پایه ی واقع گرایی  و طبیعت گرایی  با نام Modern Breakthrough (دستیابی به موفقیت در سبکهای قدیمی) پایه گذاری کرد که  بیش از یک قرن ، تأثیر زیادی بر ادبیات اسکاندیناوی و اروپایی گذاشت. او در خانواده ای متوسط و یهودی، در کپنهاک بدنیا آمد.در هفده سالگی برای خواندن فقه به دانشگاه کپنهاک رفت  اما به فلسفه و زیبایی شناسی روی آورد.سه سال بعد از همین دانشگاه برنده ی مدال طلا برای مقاله ای با عنوان“منشاء دینی و فکری در میان اقوان نمسیس”  شد.در سال 1864 دانشگاه را ترک گفت و یک سال بعد مسافرت هایش را به نقاط مختلف اروپا جهت آشنایی با مراکز ادبی آغاز کرد.در سفری که به  انگلستان داشت جان استوارت میل را ملاقات کرد و کتاب” انقیاد زنان “وی را ترجمه کرد.بلندپروازانه ترین کاراو کتابی ست با عنوان ”جریان اصلی در ادبیات قرن نوزدهم” در چهار جلد که بین سال های 1872 و 1875 منشر شد که با انتقاد از ادبیات کشورهای بزرگ اروپایی درآغاز قرن نوزده، تأثیری ژرف بر شاعران و داستان نویسان در سراسر اروپا به ویژه آلمان و روسیه گذاشت.براندس نخستین کسی بود که نیچه را کشف و با سخنرانی هایش در مورد عقاید نیچه در دانشگاه کپنهاک، او را به فرهنگ اسکاندیناوی معرفی نمود.وی در سال 1887 در نامه ای به نیچه، نوشته های او را با صفت “رادیکالیسم اشرافی” ستود.مکاتبات این دو تا  ژانویه 1889 - آن هنگام که نیچه نامه ای مفصل(1) تحت عنوان “مصلوب” برای او فرستاد-  یعنی  زمان دیوانگی نیچه ادامه داشت .
 
(1)
چهارم ژانویه 1889-
 ( خطاب به گئورگ براندس در کپنهاگ)
 
 دوست عزیزم گئورگ
زمانی که مرا شناختی،دیگر برایت مشکل نبود که مرا پیدا کنی!
هم اکنون گم کردن من مشکل است!...
       
                  امضاء:مصلوب

 





BY امید عظیمی_OMID AZIMI
LAST POSTs

صفحه قبل 1 صفحه بعد

OMID ARCHIVE
OMID DAILY LINKs
www.TOJIH.Lxb.ir