بزرگترین مجموعه سخنان کوتاه و فلسفی با تاکید بر : FRIEDRICH VILHELM NIETZSCHE
**************************************/OMID AZIMI Private WEB Www.TOJIH.Lxb.ir


          


 

لصفا قبل بازدید از مطالب و جهت آگاهی بیشتر این قسمت را بدقت مطالعه نمایید.

 بنده امید عظیمی هستم و افتخار میزبانی تمام عزیزان مراجعه کننده به این وب را دارم.

 

این وب و مطالب آن مربوط به یکی از وبلاگ های من که از سال 84 شروع به تحریر آن کردم می باشد و به علت برخی محدودیت ها در نوشتن و جمع بندی و آرشیو کردن مجبور به انتقال آن به این محیط شدم.

جهت دسترسی بهتر به مطالب بدون در نظر گرفتن تاریخ -موضوع مورد نظر را از قسمت TOPIC کلیک نمایید.

 بنده با تمام خام بودنهایم   مطالعاتی هر چند ضعیف در باب برخی فیلسوفان و برخی کتب آنان داشته . و تصمیم به تحریر این وب نموده ام تا شما را با نگاه بی طرفانه خود و در بعضی موارد مخالفانه به آشنایی با موضوعات مطرح شده نمایم.

 

خواهشمندم انتقادات منطقی خود را جهت سازنده تر شدن اینجانب و بهترشدن مطالبم  با من در میان گذارید.

با تشکر از وبلاگ farhad06.persianblog.ir بخاطر مطالب (نیچه) مفیدی که در این صفحه از آنها بهرمند شدیم.

 





تاريخ : برچسب:فلسفه,امیدعظیمی,نیچه,,
BY امید عظیمی_OMID AZIMI

در این پست قصد داریم در مورد سبیل نیچه (والرسی) مطالبی ارائه دهیم.لازم بذکر است برخلاف اینکه بنده خود به ته ریش اکتفا دارم اما بنده  از سبیل و چهره مردانی که سبیل دارند خرسند میشوم.و بر این نظرم که سبیل نمادی از مردانگیست بویژه در فیلسوفان نمادیست متفاوت و با معنا که هیچ ربطی به هیچ ابلهی ندارد و حتی اگر عاملی سلیقه ای باشد به کسی مرتبط نیست.

انسان روشنفکر در اعماق به دنبال است نه در ظاهر دیگران و بر این آگه است که در دیگران تا زمانی که زندگی شخصش را مورد تشعشعات مضر واقع نداده اند مداخله ننماید.و به کاری که به وی مرتبط نیست فضولی ننماید و آتش فضولی اش را با به تو چه  گفتن به ذات پست اش خاموش بدارد.

چرا نيچه يه همچين سبيل نامتعارف و توجيه ناپذيري داشته!؟ اين سئواليه که دست کم ذهن خيلي از خوانندگان پروپاقرص نيچه و حتي کسايي رو که فقط عکس نيچه رو ديدن به خودش مشغول کرده.منم از اين امر مستثنا نبودم.براي همينم يه گشت مختصري تو کتابا و دنياي مجازي زدم تا ببينيم اين مدل سبيل از نظر روانشناسي چه امر نهفته اي رو از شخصيت نيچه ميتونه منعکس کنه و آيا خود نيچه انگيزه شو از اين نوع سبيل گذاشتن جايي تو کتاباش يا تو نامه ها و يادداشتهاش عنوان کرده؟

نکته:سبک سبیل نیچه والرسی نام دارد.

در این پست قصد داریم در مورد سبیل نیچه (والرسی) مطالبی ارائه دهیم.لازم بذکر است برخلاف اینکه بنده خود به ته ریش اکتفا دارم اما بنده  از سبیل و چهره مردانی که سبیل دارند خرسند میشوم.و بر این نظرم که سبیل نمادی از مردانگیست بویژه در فیلسوفان نمادیست متفاوت و با معنا که هیچ ربطی به هیچ ابلهی ندارد و حتی اگر عاملی سلیقه ای باشد به کسی مرتبط نیست.

انسان روشنفکر در اعماق به دنبال است نه در ظاهر دیگران و بر این آگه است که در دیگران تا زمانی که زندگی شخصش را مورد تشعشعات مضر واقع نداده اند مداخله ننماید.و به کاری به وی مرتبط نیست فضولی ننماید و آتش فضولی اش را با به تو چه  گفتن به ذات پست اش خاموش بدارد.

چرا نيچه يه همچين سبيل نامتعارف و توجيه ناپذيري داشته!؟ اين سئواليه که دست کم ذهن خيلي از خوانندگان پروپاقرص نيچه و حتي کسايي رو که فقط عکس نيچه رو ديدن به خودش مشغول کرده.منم از اين امر مستثنا نبودم.براي همينم يه گشت مختصري تو کتابا و دنياي مجازي زدم تا ببينيم اين مدل سبيل از نظر روانشناسي چه امر نهفته اي رو از شخصيت نيچه ميتونه منعکس کنه و آيا خود نيچه انگيزه شو از اين نوع سبيل گذاشتن جايي تو کتاباش يا تو نامه ها و يادداشتهاش عنوان کرده؟

نيچه از همون ابتدای جوانی سبيل گذاشت و تا پايان عمر و حتي زمان ديوانگيش اونا رو داشت اما این سبیلها گاهي کم پشت و مرتب بودن و بعضي وقتا پرپشت و پريشان.با این وجود چیزی که همیشه ثابت بوده ریش های از ته تراشیده ی نیچه بوده.

اولين عکسي که نيچه رو با سبيل به ما نشون ميده مربوط به زمانی که او دانشجوی الهیات در دانشگاه بن بوده.نیچه ی 20 ساله در این عکس سبیلی کم پشت و تازه دراومده با پایه هایی کوتاه داره که امتداد لبها را احاطه کرده.

نیچه در 20 سالگی

اما یک سال بعد که مصادف بود با تمایل نیچه به فلسفه و ترک رشته ی الهیات ، ما نیچه رو با چهره ای مصمم و رو به آینده و سبیلی کم پشت، مرتب و شانه زده می بینیم که سبیلها لبهای بالا رو تماماً پوشونده.نیچه با گوش های کوچیک و غیرعادی اما نبوغ مثال زدنیش در زبان شناسی یونان باستان نظر همه رو در دانشگاه لایپزیک به خودش جلب میکنه تا جایی که یکی از استاداش ادعا میکنه در 39 سال تدریسش نیچه بی نظیر بوده و اون رو "اعجوبه" خطاب میکنه!

نیجه در 21 سالگی

در 23 سالگی زمانی که در ارتش پروس خدمت می کرد، سبیلهایی نظامی با کناره هایی بلندتر و فروافتاده داشت.

نیچه در 23 سالگی

وقتی بعنوان جوانترین استاد در دانشگاه بازل مشغول به کار شد سبیلهاش شباهت زیادی به بیسمارک صدراعظم محبوبش داشت.

نیچه در 24 سالگی

اتو فن بیسمارک (1815-1898)- ایالت پروس و امپراتوری آلمان در زمان صدارت او قدرتمندتر از همیشه بود. ویل دورانت نیچه رو از لحاظ فکری برادر بیسمارک میدونه که همچین پربیراه هم نیست. نیچه در نامه ش به گرسدورف در 16 فوریه 1868 از وجود بیسمارک بی اندازه مسروره و سخنرانی هاشو به یه شراب قوی تشبیه میکنه. سه سال بعد در پی اعلان جنگ بیسمارک به فرانسه،نیچه موقتاً تدریس در دانشگاه رو رها و داوطلبانه به عنوان پرستار در جنگ پروس با فرانسه شرکت می‌کنه و بعدها در اراده ی قدرت(بند 884) همپای گوته به تمجید از بیسمارک میپردازه.

نیچه در زمان ده سال استادی دانشگاه پرکارتر میشه، شروع به نوشتن کتاباش میکنه، به ایراد سخنرانی میپردازه و مراودات روشنفکرانش با کسایی مثه واگنر و بورکهارد روزافزون میشه و همزمان روند ناخوشیش آغاز میشه بنابراین تعجبی نداره که نیچه در این دوران سبیلهایی نامرتب و پرپشت تر داشته باشه.

نیچه در 32 سالگی 

اما نیچه در چهارمین سال حضورش در دانشگاه عکسی جالب با سبیلهایی مستثنا از اونچه گفته شد داره.سبیلهایی پرپشت اما مرتب با دنباله های بلند و فِرخورده به سمت بالا.علت این مرتب بودن هم  میتونه شرکت در مراسم افتتاح سالن اپرای بایروت به دعوت واگنر باشه، مراسمی که به سبب شهرت واگنر در اون نیمی از بزرگان و ادیبان آلمان حضور داشتن.

نیچه در 28 سالگی

در 38 سالگی که نیچه گرفتار ماجرای لو سالومه شده و از طرفی هم داره مهیای نوشتن چنین گفت رزتشت میشه،سبیلها پرپشت تر از همیشه و والرِسی ان.سبیلهای والرِسی یا شیردریایی به سبیلهای پرپشتی گفته میشه که دهان رو کامل می پوشونه و از این نظر شبیه سبیلهای شیردریائیه.

نیچه در 38 سالگی

سبیلهای نیچه در دوران 11 ساله ی دیوانگیش بیش از اندازه بلند و ناخوشایند میشه. سبیلها با نظم درهمی لبها و چونه رو دربرمیگیرن

و اما روانشناسی این نوع سبیل که به زعم یاسپرس میتونه به منزله ی نشانه ای گویا از میل زیاد نیچه به پنهان سازی و خاموشی تلقی بشه(نیچه درآمدی به فهم فلسفه ورزی او،کارل یاسپرس،انتشارات ققنوس،ص 89). خود نیچه هیچ جا نه در کتاباش و نه در انبوه نامه ها و یادداشتهاش چیزی راجع به سبیلهاش نگفته.دو سه نقل قولی هم که به اون منسوبه مستند نیست مثه این دو جمله:"سبیل های من صافی من اند" یا "ما اغلب از پذیرش عقیده ای سرباز میزنیم صرفاً به این دلیل که شخصی که آن را بیان کرده سبیلی پریشان و توجیه ناپذیر داشته است.” .با اینکه هیچکدوم از دوستان و نزدیکان نیچه اینجوری سبیل نمیذاشتن اما سبیل نیچه انگار در اون زمان همچین عجیب و غیرعادی نبوده چرا که نه تنها در کتاب سالومه راجع به نیچه که بعضی جاها به جزئیات ظاهر نیچه می پردازه از سبیلها حرفی به میان نمیاد بلکه در خاطرات مفصل روزانه ی کوزیما واگنر (همسر ریشارد واگنر) که بارها راجع به نیچه در اون نوشته شده اشاره ای هر چند مختصر هم به سبیلهای نیچه نمیشه.ضمناً پیشتر هم عنوان شد که صدراعظم اون موقع آلمان، بیسمارک یه همچین سبیلی داشته.

اینم متن اصلی و ترجمه شده ی شعری با عنوان "سبیل نیچه" از شاعری استرالیایی به نام جف پیج که در واقع جنبه ی انتقادی داره اما من به دو دلیل اونو اینجا میذارم اول اینکه با دیدگاهی غیر اونچه در تعریف و تمجید نیچه خوندیم و شنیدنیم آشنا بشیم و یاد بگیریم دگم اندیش نباشیم و نیچه برامون بُت نشه و دوم اینکه خیلی مختصر و شاعرانه به حادثه ی سوم ژانویه که سرآغاز دیوانگی نیچه بود پرداخته.امیدوارم که بهره ببرین.

 

Nietzche's Moustache

by Geoff Page  
From book: Darker and lighter  

سبیلِ نیچه

I want to make things as hard for myself
as they have ever been for anybody;
only under this pressure do I have a clear enough conscience
to possess something few men have ever had —
wings, so to speak.
Friedrich Nietzsche

می خواهم کارها را چنان بر خود سخت بگیرم

که تاکنون کسی چنین نکرده؛

تنها با تحمل این فشار است که وجدان آسوده ای خواهم داشت

برای در اختیار داشتن چیزهایی که مردان اندکی بدان دست یافته اند

یعنی داشتن بال ها.

فریدریش نیچه

What happened to your
moustache, Friedrich,
or should I say Herr Doktor,

چه شد

سبیل ات را،فریدریش،

یا می بایست جناب دکتر خطابت کنم،

that morning when you saw the horse?
Had you waxed it up and combed it,
a short half hour before?

آن صبح که آن اسب را دیدی؟

و نیم ساعت پیش از آن آیا

خوب چرب و مرتب شانه کرده بودی سبیل را؟

Was it still, like photographs,
that fierce and bushy pair of serifs,
sure sign of the ubermensch?

چون عکس ها،بی حرکت بود آیا،

آن جفت خاربنِ وحشی پُرپشت،

که نشانِ راسخِ ابرمرد بود؟

1889, on January 3,
Piazzo Carlo Alberto
and a cabman beating his horse

سوم ژانویه 1889

میدان کارلو آلبرتو

و مردی سورچی که اسبش را زیر تازیانه گرفته 

as all biographers agree.
It must have been in such an age
a not uncommon sight.

زندگینامه نویسان جملگی متفق اند.

این صحنه در آن دوره

نبود آن چنان نامعمول

You ‘threw’ yourself across the square
and ‘flung’ your arms
around the horse's neck,

که تو به صحنه کشاندی خویش را از آن سوی میدان

و دستان ات را

دور گردن اسب حلقه کردی، 

then slipped unconscious to the ground
‘still clutching the tormented horse’.
What broke your life in two in that morning,

در بَرِ آن اسب مفلوک،

 ناگاه، نقش بر زمین شدی.

در آن صبح، زندگی ات را چه به دو نیم کرد، 

Herr Professor Friedrich Nietzsche?
A sudden rush of slack compassion
picked up from a ‘slave religion’

جناب استاد فریدریش نیچه؟

شاید حمله ای بود نامنتظره از آن خرده دلسوزی

برآمده از یک ’مکتب برده داری‘ 

or syphilis come through at last?
But no one's sure of that.
Did the sound of leather biting

through a living creature's hide
foreshadow what the Sturmabteilung
would later say on your behalf?

یا سیفیلیس بود که به سراغت آمده بود؟

کسی چه می داند.

صدای چرمین لگامِ  آویخته بر تن اسب

نشان می داد آیا طوفان1 شومی را

که بعدها از جانبِ تو برمی آمد؟ 

Remember Zarathustra claimed
and not so very long before
‘When you go to see a woman

به یاد آر ادعای زرتشت را

که چنان دور نبود از این رخداد

"به سراغ زنان که می روی 

be sure to take a whip'.
Did tears seep down through your moustache
as you lay there on the cobbles?

تازیانه همانا همراه ات باشد".

اشک ها از لابه لای سبیل ات سرازیر شد

آن هنگام که تو آنجا بر سنگ فرش افتاده بودی؟ 

And did the landlord see them too,
lugging you back to your apartment?
Was the freedom that you glimpsed

و آن صاحبخانه هم دیدشان،

که به گُرده بُردت تا خانه؟

رهایی- آیا آن بود که لمحه ای دیدی

when ‘God Is Dead’ too much to bear?
Our Freedom of the Relative,
was it too much to think upon

"خدا مُرده است"  تابِ بسیار می خواهد؟

-آن رهایی از خویش ما،

بس فراتر از اندیشیدن بود 

when everything's perspective?
Later, too, all books agree,
you ‘thumped the piano’

ژرف نماییِ جمله چیزها؟

که بعدتر، تمام کتاب ها نوشتند،

تو "بر پیانو کوفتی " 

and sent away your crazy notes
to half the reigning heads of Europe,
signing off as ‘Dionysus’

و نوشته های جنون آمیزت را

به نیمی از سران اروپا فرستادی

با تک امضای "دیونیزوس" 

or just ‘The Crucified’.
But that's another life —
back to mother, back to sister,

یا "مصلوب".

اما در آن سوی دیگر

بازگشت به مادر،بازگشت به خواهر،

a future that's already past.
But what I'd really like to know is
when the landlord stooped to lift you

آینده ای که دیگر گذشته است.

اما چه مشتاقم بدانم

آن هنگام که صاحبخانه خم شد تا به دوش ات کِشد

were there wings upon your shoulders?
Were there tears
in your moustache?

بر شانه های ات بال داشتی؟

سبیل ات را اشک دربرگرفته بود؟





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

فایل حاضر از دکتر بیژن عبدالکریمی با عنوان \"ما و جهان نیچه‌ای\" می باشد که در مؤسسه معرفت و پژوهش در تاریخ 1389/05/13 سخنرانی شده است.

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - تاریخ شمسی نشر 20/11/1387

   ● سخنران: دکتر بیژن- عبدالکریمی

خبرنگار: سعید- بابایی

حجم فایل 24M با فرمت MP3 آپلود از فورشرد _لطفا به لینک زیر مراجعه نمایید.

www.Tojih.Lxb.ir

 





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

49 نقطه درباره نیچه . . .

١- برادری داشته به نام ژوزف که در همون بچگی از دنیا میره!؟

2-در همان مدرسه ای درس می خوانده که فیخته،فیلسوف معروف قبلاً درس می خوانده!؟

3-از 25 سالگی شهروند هیچ کشوری نبوده!؟

4-پیش از آنکه عاشق لو سالومه بشه به زن هلندی جوانی به نام ماتیلده ترامپداخ پیشنهاد ازدواج داده بود!؟

5-تقریباً تمام عمر از سردردهای شدیدی رنج می برده!؟

6-جهت انتشار آخرین کتاب هاش با مشکل مالی مواجه بوده!؟

7-از 16 سالگی شعر می سروده و آهنگسازی می کرده!؟

8-علاقه ی شدیدی به موسیقی داشته تا جایی که دو تا از بهترین دوستاش(ریشارد واگنر و پیتر گاست) موسیقیدان بودند و جایی هم گفته بود:زندگی بدون موسیقی اشتباه است.!؟

9-سه کتاب درباره ی واگنر نوشت که یکی در تمجید از اوست و دو دیگر در نقد او!؟

10-شعری ستایش آمیز درباره ی حافط سروده!؟

11-بخش چهارم "چنین گفت زرتشت" رو به علت مشکلات مالی با کمک دوستش گرسدورف چاپ میکنه که فقط چهل نسخه از اون فروش میره!؟

12-نگارش نخستین اثرش،"زایش تراژدی" رو  هنگام انجام خدمت پرستاری در جنگ پروس و فرانسه زیر خمپاره باران ها آغاز کرد!؟

13-خاطرات دوران کودکیشو به رشته تحریر دراورده!؟

14-از فلاسفه ی یونان به پیشاسقراطیانی چون پروتاگوراس و هراکلیتوس علاقه ی خاصی داشته!؟

15-ایده ی مرگ خدا رو از هاینریش هاینه،شاعر محبوبش گرفته!؟

16-یازده سال آخر عمرش،دیوانه شد، هیچ کتابی ننوشت و دیگه نمی دونست که نیچه ست!؟

17-خودارضایی می کرده و دوستش واگنر نگران این امر بوده!؟ 

18-نخستین کتابش،"زایش تراژدی" با واکنش بسیار سرد همکاراش روبرو شد!؟

19-عنوان کتاب "تن آساییِ یک روانشناس" رو به پیشنهاد پیتر گاست به "غروب بت ها" تغییر میده!؟

20-از جوانی به گوته،شاعر آلمانی و امرسون،فیلسوف آمریکایی علاقه داشته!؟

21-از بنیان گزاران مکتب های مهم قرن بیست و یکمی چون پست مدرنیسم و اگزیستانسیالیسم به شمار میره!؟

22-همواره ناسیونالیسم آلمانی رو تمسخر می کرد و از یهود ستیزی بدش می اومد!؟

23-در جملات مبهمی که زمان دیوانگیش می گفته سقوط امپراطوری رایش آلمان رو پیش بینی کرده بود!؟

24-در مدتی که عاشق لو سالومه بوده و باهاش رابطه داشته و با اینکه لو دختر بی قید و بندی بوده تنها بوسه ای ازش گرفته!؟

25-در 22 سالگی به یکباره مصرف سیگار و مشروبات الکلی رو کنار میگذاره و دیگه به روسپی خانه نمیره!؟

26-در 24 سالگی به کرسی استادی کامل دانشگاه منصوب شد-امری که در آن زمان بی سابقه بود-!؟

27-هیچگاه رسماً به تحصیل فلسفه نپرداخت و مطالعه ی آثار شوپنهاور بود که اونو فیلسوف کرد!؟

28-بر اثر بیماری سیفیلیس شدید به جنون مبتلا شد!؟

29-کمابیش در گمنامی کتابهاش رو می نوشت!؟

30-زمانی که دیگه دیوانه شده بود شهرت بین المللی پیدا کرده بود!؟

31-مدرک دکتراشو در رشته ی واژه شناسی بدون آزمون دریافت کرد!؟ 

٣٢-کتاب "انسانی،بسیار انسانی" رو به علّت ضعف بینایی ناشی از سردردهای کُشنده،تماماً به پیتر گاست دیکته کرده و اون،کتابو روی کاغذ اورده!؟

٣٣-اساساً مخالف دین بوده!؟

٣٤-با اینکه آلمانی بوده و کتاباشو به آلمانی نوشته، از آلمانی ها متنفر بوده!؟

٣٥-یک سال پیش از اینکه دیوانه بشه با سرعتی شگرف،٤ کتاب می نویسه که همگی پس از دیوانگیش منتشر میشن!؟

٣٦-بر خلاف عقیده ی عام،کتابی با عنوان "اراده ی معطوف به قدرت" ننوشته بلکه این خواهرش الیزابت بوده که یادداشتهای منتشر نشده ی برادرشو با این عنوان چاپ میکنه!؟

 ٣٧-در هجده سالگی بی دین میشه و تا آخر عمر بی دین باقی می مونه!؟

38-در محیطی کاملاً مذهبی و زنانه بزرگ شده بود!؟

39-در نوجوانی نمونه ی یک مسیحی معتقد بوده طوری که همکلاسی هاش بهش "کشیش کوچک" می گفتن!؟

40-با هیچکدام از فیلسوفان مشهور همعصرش چون مارکس،ویلیام جیمز،استوارت میل،جان دیویی و ... هیچ مراوده ای نداشته!؟

41-با اینکه با نزدیکترین دوستش ریشارد واگنر قطع رابطه کرد و بعداً دو رساله علیه ش نوشت،هیچ وقت از آشنایی باهاش ابراز پشیمونی نکرد و همواره اونو نادره ی زمانه می دونست!؟

42-نخستین سخنرانیشو در 24سالگی در دانشگاه بازل درباره ی «هومر و زبان شناسی کلاسیک» ایراد میکنه!؟

43-پس از ده سال تدریس در دانشگاه،مجبور میشه کرسی استادیو به علت تداوم سردردهای شدیدش رها کنه!؟

44-با اینکه به خواهرش وصیت کرده بود که تو مراسم خاکسپاریش کشیشی نیاد و مثه یه "بت پرست خالص" به گور بره،خواهرش نیچه رو در محوطه ی کلیسا،کنار پدر به خاک می سپاره!؟

45-از 25 سالگی تا پایان عمرش در خارج از آلمان به سر بُرد!؟ 

46-در 10 سالگی به خوبی پیانو می‌زد!؟

47-شیفته‌ی بیسمارک صدراعظم مقتدر آن موقع پروس بود!؟

48-یک کشیش زاده بود!؟

49-با اینکه آلمانی بود خودش رو به عنوان یک لهستانی جا می‌زد!؟

نیچه مردی تکرار نشدنی





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه در 28 سالگی

 

فریدریش ویلهلم نیچه (به آلمانی: Friedrich Wilhelm Nietzsche)‏‏ (۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ - ۲۵ اوت ۱۹۰۰) فیلسوف، شاعر، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی بود.

از مشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، دین و فلسفهٔ امروزی بر مبنای سؤالات بنیادینی دربارهٔ بنیان ارزش‌ها و اخلاق بوده‌است. نوشته‌های وی سبک تازه‌ای در زبان آلمانی محسوب می‌شد؛ نوشته‌هایی بسیار ژرف و پر از ایجاز، آمیخته با افکاری انقلابی که نیچه خود روش نوشتاری خویش را گزین گویی‌ها می‌نامید.

او در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با روز تولد فریدریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس، پدر او که معلم چند تن از اعضای خاندان سلطنت بود، به ذوق وطن‌خواهی از این تصادف خوشحال گردید و نام کوچک پادشاه را بر فرزند خود نهاد. خود او بعدها که بزرگ شد در یکی از کتاب‌هایش نوشت:

«این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی روز تولد من با جشنی عمومی همراه بود.»

زندگی

پدر فریدریش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آنها بود. آنها دو فرزند دیگر نیز به دنیا می‌آورند: الیزابت و ژوزف. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه‌اش زندگی کرد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیر عمیقی بر نیچه گذاشت. از کودکان شریر همسایه که لانه مرغان را خراب می‌کردند و باغچه‌ها را ضایع می‌ساختند و مشق سربازی می‌نمودند و دروغ می‌گفتند متنفر بود. همدرسان او به وی «کشیش کوچک» خطاب می‌کردند و یکی از آنان وی را «عیسی در محراب» نامید. لذت او در این بود که در گوشه‌ای بنشیند و انجیل بخواند و گاهی آن را چنان با رقت و احساس بر دیگران می‌خواند که اشک از دیدگانشان می‌آورد. ولی در پشت این پرده، غرور شدید و میل فراوان به تحمل آلام جسمانی نهان بود. هنگامی که همدرسانش در داستان "موسیس سکه وولاً تردید کردند، یک بسته کبریت را در کف دست روشن کرد و چندان نگهداشت که همه بسوخت. این یک حادثه مثالی و نمونه‌ای بود: در تمام عمر در جستجوی وسایل روحی و جسمی بود تا خود را چنان سخت و نیرومند سازد که به کمال مردی برسد: «آنچه نیستم برای من خدا و فضیلت است.» وی از چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و در ۱۲ سالگی شروع به سرودن شعر کرد. نیچه در همان محل تولد به تحصیل پرداخت.

تحصیلات

او پس از عید پاک ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به عیسی مسیح) رها می‌کند. نیچه در یکی از آثارش با عنوان «آنارشیست» می‌نویسد: «در حقیقت تنها یک مسیحی واقعی وجود داشته‌است که او نیز بر بالای صلیب کشته شد.». در ۱۷ اوت ۶۵، بن را ترک گفته رهسپار لایپزیش می‌شود تا تحت نظر ریتشل به مطالعه فیلولوژی بپردازد. او در دانشگاه لایپزیش به فلسفهٔ یونانی آشنا گردید. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر آرتور شوپنهاور با عنوان جهان به مثابه اراده و باز نمود را از یک کتاب فروشی کتاب‌های دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری می‌کند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی‌خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام می‌کند که او یک «شوپنهاوری» شده‌است.

در ۲۳ سالگی به خدمت نظام برای جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده شد، در سرباز خانه به عنوان یک سوارکار ماهر شناخته می‌شود:

«در اینجا بود که نخستین بار فهمیدم که ارادهٔ زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است!»

در ماه مارس ۱۸۶۸ به دلیل مجروحیت، تربیت نظامیش پایان یافت و در نتیجه به‌عنوان پرستار در پشت جبهه گماشته شد.

نیچه از ۲۴ سالگی (یعنی از سال ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۹ به مدت ده سال) به استادی کرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می‌شود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می‌کند. او در این دوران آشنایی نزدیکی با «یاکوب بورک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» داشت. او هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیکی داشت. وی بعدها گوشهٔ انزوا گرفت و از همه دوستانش رویگردان شد.

او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد. نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر» می‌خواند. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه می‌گوید: «ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانه‌ای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم می‌داند.»

با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود.

ترک شهر وندی آلمان

در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی می‌کرد بخش عمده‌ای از آثار معروف خود را آفرید. نیچه به مسیحیت خالص و پاک که به زعم او «در تمام دوران» امکان ظهور دارد احترام فراوان می‌گذارد و با عقاید مذهبی واگنر تضاد شدیدی پیدا کرد.

نیچه ادعا کرد که دارای تباری از یک خانواده سرشناس لهستانی است و بر این مساله اصرار زیادی نیز ورزید. از او نقل شده‌است که نوشته: «آلمان دارای ملتی بزرگ است چرا که مردمانش خون لهستانی در رگهایشان جاریست... من به لهستانی تبار بودن خود افتخار می‌کنم.» نیچه نوشت: «به من گفته شده که نیاکانم از سرشناسان لهستانی بوده‌اند که حدود یکصد سال پیش به واسطه باورهای مذهبیشان (پروتستان در لهستان اکثریت کاتولیک) مجبور به ترک خانه و سرزمینشان شدند؛ نامشان بعد از مهاجرت، آلمانی مآب می‌شود و از نیتسکیُ (Niëtzky) به نیچه (Nietzsche) تغییر داده می‌شود.

«لو آندره آس سالومه» دختر یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک‌ترین عشق نیچه بدل شد. او می‌گوید: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد» و «از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.» اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد.

جنون و مرگ

در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی می‌کرد بخش عمده‌ای از آثار معروف خود را آفرید. نیچه به مسیحیت خالص و پاک که به زعم او «در تمام دوران» امکان ظهور دارد احترام فراوان می‌گذارد و با عقاید مذهبی واگنر تضاد شدیدی پیدا کرد.

نیچه ادعا کرد که دارای تباری از یک خانواده سرشناس لهستانی است و بر این مساله اصرار زیادی نیز ورزید. از او نقل شده‌است که نوشته: «آلمان دارای ملتی بزرگ است چرا که مردمانش خون لهستانی در رگهایشان جاریست... من به لهستانی تبار بودن خود افتخار می‌کنم.» نیچه نوشت: «به من گفته شده که نیاکانم از سرشناسان لهستانی بوده‌اند که حدود یکصد سال پیش به واسطه باورهای مذهبیشان (پروتستان در لهستان اکثریت کاتولیک) مجبور به ترک خانه و سرزمینشان شدند؛ نامشان بعد از مهاجرت، آلمانی مآب می‌شود و از نیتسکیُ (Niëtzky) به نیچه (Nietzsche) تغییر داده می‌شود.

«لو آندره آس سالومه» دختر یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک‌ترین عشق نیچه بدل شد. او می‌گوید: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد» و «از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.» اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد.

 نیچه مردی برای همه کس و هیچ کس





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

نیچه  فیلسوفی از جنس ارسطو و کانت نیست..اصولا به دنبال فلسفه بافی نیست!"او اعلام می کند و می گذرد"(ویل دورانت-تاریخ فلسفه).مواردی هم که خویش را درگیر مباحث فلسفی کرده هدفی جز نقد و براندازی نداشته..لحن جانانه ی چنین گفت زرتشت -همان کتابی که خودش آنرا شاهکار بشریت می داند-  گواه این مدعاست..سبکِ کتاب،شاعرانه و سرشار از استعاراتِ بی نظیری ست که "جان آدمی را خطاب قرار می دهد"(داریوش آشوری-دیباچه کتاب) نه عقل حسابگرش را.اگر بخواهی به سبک و سیاقی که  ارغنونِ ارسطو را می خوانی، چنین گفت زرتشت نیچه را بخوانی چیزی دستگیرت نمی شود..نیچه فیلسوفی ست که تعریف نویی از فلسفه و فیلسوف ارائه میدهد که با گذشته متفاوت است..او شاعرانه و کوتاه می نویسد و شرط اینکه خوانندگانش کتابهایش را بخوانند اینست که خنده بدانند!!





BY امید عظیمی_OMID AZIMI

از آن‌جا که برویر پرسشگرانه به او نگریست،نیچه اضافه کرد:«منظورم این بود که برای اینکه دو نفر برای هم خوب باشند،هر کدام باید ابتدا برای خود خوب باشد،تا موقعی که متوجه تنهایی خود نشویم،از دیگری به عنوان سپری در مقابل تنهایی استفاده می‌کنیم. فقط کسی‌که بتواند مثل عقاب شجاعانه زندگی کند،قادر است به دیگری عشق پیشکش کند؛فقط او توانایی دارد که آرزوی یک وجود متعالی را برای دیگری داشته باشد.بنابراین یک زناشویی که انسان نتواند از آن صرفنظر کند،محکوم به شکست است

«اروین یالوم-و نیچه گریه کرد،ص410،ترجمه‌ی مهشید میرمعزی،نشر نی»

چه کوبنده گفت





BY امید عظیمی_OMID AZIMI
LAST POSTs

صفحه قبل 1 صفحه بعد

OMID ARCHIVE
OMID DAILY LINKs
www.TOJIH.Lxb.ir